مأمورلغتنامه دهخدامأمور. [ م َءْ ] (ع ص ) امر کرده شده و حکم کرده شده و فرموده شده و محکوم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : عقل و تن آمرت گشت و گشت مأمورت هوی عقل و تن مأمور گردد چون هوا آمر شود. منوچهری .بنده ٔ کارکن به امر
مامورفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه برای انجام کاری معیّن و منصوب میشود.۲. (صفت) [قدیمی] امرشده؛ فرمان دادهشده.
مامورفرهنگ مترادف و متضاد۱. عامل، کارگزار، وکیل ۲. کارمند ۳. گماشته، مستخدم ۴. متصدی، مسئول ۵. پاسبان، پلیس ۶. فرستاده ≠ آمر
مأمورةلغتنامه دهخدامأمورة. [ م َءْ رَ ] (ع ص ) اصل آن مُؤمَرَة است و در عبارت : خیرالمال مهرة مأمورة وسکة مأبورة، یعنی بهترین مال ، کره ٔ ماده است که برکت یافته باشد در نسل و اولاد، برای تبعیت مأبورة؛ مأمورة خوانند و یا بر اصل خود از نصر که لغت غیرفصیح است . (از منتهی الارب ). مأمورة در
مأموریتلغتنامه دهخدامأموریت . [ م َءْ ری ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) حکم و فرمان و امر. || رسالت و اطاعت حکم . (ناظم الاطباء). || مأمور شدن .به کاری گماشته شدن . || (اِ) کار و وظیفه ٔ خاص که انجام دادن آن به عهده ٔ کسی واگذار گردد.
مأمورینلغتنامه دهخدامأمورین . [ م َءْ ] (ع ص ، اِ) گماشتگان و کارگزاران و کارپردازان . (ناظم الاطباء). ج ِ مأمور : و قیمت نامچه را مأمورین و ناظر بیوتات مهر نموده به صاحبجمعان سپارند. (تذکرةالملوک ص 10). محاسبه ٔ کل رعایا و مؤدیان بعد
مامورفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه برای انجام کاری معیّن و منصوب میشود.۲. (صفت) [قدیمی] امرشده؛ فرمان دادهشده.
ماموریتفرهنگ فارسی عمید۱. شغل یا وظیفهای که از جانب شخص یا سازمانی بر عهدۀ شخص گذاشته میشود.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] فرمانبردای؛ فرمانبردار بودن.
مبعوثدیکشنری عربی به فارسیمامور سري , فرستاده , مامور , نماينده , ايلچي , مامور سياسي , سخن اخر , شعر ختامي
مأمورةلغتنامه دهخدامأمورة. [ م َءْ رَ ] (ع ص ) اصل آن مُؤمَرَة است و در عبارت : خیرالمال مهرة مأمورة وسکة مأبورة، یعنی بهترین مال ، کره ٔ ماده است که برکت یافته باشد در نسل و اولاد، برای تبعیت مأبورة؛ مأمورة خوانند و یا بر اصل خود از نصر که لغت غیرفصیح است . (از منتهی الارب ). مأمورة در
مأموریت داشتنلغتنامه دهخدامأموریت داشتن . [ م َءْ ری ی َ ت َ ] (مص مرکب ) مأمور بودن . موظف بودن . انجام دادن دستوری را برعهده داشتن .
مأموریتلغتنامه دهخدامأموریت . [ م َءْ ری ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) حکم و فرمان و امر. || رسالت و اطاعت حکم . (ناظم الاطباء). || مأمور شدن .به کاری گماشته شدن . || (اِ) کار و وظیفه ٔ خاص که انجام دادن آن به عهده ٔ کسی واگذار گردد.
مأمورینلغتنامه دهخدامأمورین . [ م َءْ ] (ع ص ، اِ) گماشتگان و کارگزاران و کارپردازان . (ناظم الاطباء). ج ِ مأمور : و قیمت نامچه را مأمورین و ناظر بیوتات مهر نموده به صاحبجمعان سپارند. (تذکرةالملوک ص 10). محاسبه ٔ کل رعایا و مؤدیان بعد