رایانامهe-mail/email, electronic mailواژههای مصوب فرهنگستانپیامهای مکتوبی که بین کاربران بر روی شبکههای رایانهای ردوبدل میشود
غذای هواپیماairline meal, in-flight mealواژههای مصوب فرهنگستانغذایی که با هدف مصرف در هواپیما تولید میشود
رایانشانیe-mail address/email address, electronic mail address, electronic addressواژههای مصوب فرهنگستانشناسهای منحصربهفرد متعلق به یک حساب رایانامه که هم برای دریافت و هم برای فرستادن پیام در اینترنت بهکار میرود
پوشانش قالبmould coating, mould facing, mould dressingواژههای مصوب فرهنگستانایجاد پوششی مقاوم بر روی قالبهای عموماً ماسهای برای جلوگیری از برهمکنشهای حرارتی یا شیمیایی یا فیزیکی مواد مذاب و قالب
اعنازلغتنامه دهخدااعناز. [ اِ ] (ع مص ) مایل گردانیدن کسی را: اعنزه اعنازاً؛ مایل گردانید او را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مایل گردانیدن . مایل ساختن کسی را. (از اقرب الموارد).
مایللغتنامه دهخدامایل . [ ی ِ ] (اِخ ) قلیج خان بیک از ایماق کراملو طایفه ٔ شاملو و معاصر شاه عباس بود و از جانب او داروغگی ری را داشت و به جهت حسن سلوکش وی را شیخ الاسلام حکام گفته اند. او راست :نسیم صبح بر مجروح نیش است حریر جامه بر بیمار بار است گهر در چشم محنت دیده سنگ است <br
مایللغتنامه دهخدامایل . [ ی ِ ] (ع ص ) مائل . برگردنده از راه . (ناظم الاطباء). ترک کننده و برگردنده ازراه . (از اقرب الموارد). خم شونده از راه . (از منتهی الارب ) : و هرکه را از سنن عقیده و صوب مذهب خود مایل و منحرف بینند به غی و ضلالت نسبت کنند. (مصباح الهدایه چ همای
مایلفرهنگ فارسی عمیدواحد اندازهگیری طول در کشورهای انگلیسیزبان برابر با ۱۶۰۹ متر.⟨ مایل دریایی: (ریاضی) واحد اندازهگیری طول برابر ۱۸۵۲ متر.
مایلفرهنگ فارسی عمید۱. گراینده؛ میلکننده؛ خواهان.۲. خمیده.۳. [قدیمی] خرامان؛ خرامنده: ◻︎ که من به حُسن تو ماهی ندیدهام طالع / که من به قدّ تو سروی ندیدهام مایل (سعدی۲: ۶۵۴).
حمایللغتنامه دهخداحمایل . [ ح َ ی ِ ] (ع اِ) حَمائِل . ج ِ حمالة، در گردن آویخته . دوال شمشیر و آنچه در بر اندازند. جواهر و زرینه که زنان در گردن اندازند و از زیربغل بدر آورند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دو ساعد را حمایل کرد بر من فروآویخت از من چون حمایل . <p
جمایللغتنامه دهخداجمایل . [ ج َ ی ِ ] (ع اِ) جج ِ جمل . (مهذب الاسماء). جمالات . (مهذب الاسماء). رجوع به جمل شود.
شیرین شمایللغتنامه دهخداشیرین شمایل . [ ش َ ی ِ ] (ص مرکب ) خوش هیکل . خوش اندام . (فرهنگ فارسی معین ). مطبوع و دلپذیر و نازنین و خوشنما و صاحب حسن . (ناظم الاطباء) : کار کلیم باشد آنجا مگس پرانی هر جا که دلربایی شیرین شمایل افتد. ابوطالب کلیم (ا
مایللغتنامه دهخدامایل . [ ی ِ ] (اِخ ) قلیج خان بیک از ایماق کراملو طایفه ٔ شاملو و معاصر شاه عباس بود و از جانب او داروغگی ری را داشت و به جهت حسن سلوکش وی را شیخ الاسلام حکام گفته اند. او راست :نسیم صبح بر مجروح نیش است حریر جامه بر بیمار بار است گهر در چشم محنت دیده سنگ است <br
مایللغتنامه دهخدامایل . [ ی ِ ] (ع ص ) مائل . برگردنده از راه . (ناظم الاطباء). ترک کننده و برگردنده ازراه . (از اقرب الموارد). خم شونده از راه . (از منتهی الارب ) : و هرکه را از سنن عقیده و صوب مذهب خود مایل و منحرف بینند به غی و ضلالت نسبت کنند. (مصباح الهدایه چ همای