مبارزه کردن

مترادف

۱. جنگیدن، رزمیدن
۲. فعالیت سیاسی کردن، ستیز کردن، ستیزیدن
۳. تلاش کردن، کوشیدن
۴. مسابقه دادن

جست‌وجوی دقیق

مبارزه کردن

دیکشنری فارسی به عربی

مبارزة , معرکة , نزاع

مبارزه کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

buffet, campaign, contend, contest, fight, pit, strive, struggle, war

مبارزه کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. جنگیدن، رزمیدن ۲. فعالیت سیاسی کردن، ستیز کردن، ستیزیدن ۳. تلاش کردن، کوشیدن ۴. مسابقه دادن

مبارزه کردن

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) کردن، دست‌وپنجه نرم کردن، مسابقه دادن، رقابت کردن، آویختن، به‌هم افتادن، درهم افتادن، پیچیدن، درگیر شدن، ستیزه کردن، گرفتار بودن سعی کردن، مقاومت کردن، تأکید کردن، درسختی بودن

جست‌وجوی هم‌آوا

مبارزه

لغت‌نامه دهخدا

مبارزه . [ م ُ رَ زَ / رِ زِ ] (از ع ،اِمص ) از مُبارَزَة عربی . رجوع به ماده ٔ بعد شود.

مبارزة

لغت‌نامه دهخدا

مبارزة. [ م ُ رَ زَ ] (ع مص ) از میان صف بیرون آمدن برای حرب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). با کسی به جنگ بیرون شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). مبارزه . مبارزت . بیرون آمدن از میان صف برای جنگیدن . || کارزار کردن .جنگیدن . || (اِمص ) محا

مبارزة

دیکشنری عربی به فارسی

نيزه بازي سواره , مبارزه کردن

مبارزه

فرهنگ فارسی عمید

۱. جنگ کردن با یکدیگر برای شکست حریف.۲. برای رسیدن به هدفی تلاش کردن.

مبارزه

دیکشنری فارسی به عربی

بطل , معرکة

جست‌وجوی مشابه

مبارزه کردن بهتر از حریف

دیکشنری فارسی به انگلیسی

outfight

جست‌وجوی متن

combatting

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مبارزه با، مبارزه کردن، جنگیدن با

combatted

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مبارزه، مبارزه کردن، جنگیدن با

fought

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مبارزه کرد، جنگیدن، مبارزه کردن، جنگ کردن، نزاع کردن، نبرد کردن

combat

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مبارزه کن، مبارزه، نبرد، رزم، پیکار، محاربه، حرب، مصاف، زد و خورد، مبارزه کردن، جنگیدن با، سلحشور

fightwite

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مبارزه با

جست‌وجوی هم‌آغاز

مبارزه

لغت‌نامه دهخدا

مبارزه . [ م ُ رَ زَ / رِ زِ ] (از ع ،اِمص ) از مُبارَزَة عربی . رجوع به ماده ٔ بعد شود.

مبارزه

فرهنگ فارسی عمید

۱. جنگ کردن با یکدیگر برای شکست حریف.۲. برای رسیدن به هدفی تلاش کردن.

مبارزه

دیکشنری فارسی به عربی

بطل , معرکة

مبارزه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

agitation, campaign, combat, contention, crusade, drive, fight, strife, struggle, war, warfare

مبارزه

فرهنگ فارسی معین

(مُ رِ زِ) [ ع . مبارزة ] 1 - (مص ل .) جنگیدن ، کارزار کردن . 2 - (اِمص .) محاربه .

جست‌وجوی هم‌قافیه

مبارزه

لغت‌نامه دهخدا

مبارزه . [ م ُ رَ زَ / رِ زِ ] (از ع ،اِمص ) از مُبارَزَة عربی . رجوع به ماده ٔ بعد شود.

مبارزه

فرهنگ فارسی عمید

۱. جنگ کردن با یکدیگر برای شکست حریف.۲. برای رسیدن به هدفی تلاش کردن.

مبارزه

دیکشنری فارسی به عربی

بطل , معرکة

مبارزه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

agitation, campaign, combat, contention, crusade, drive, fight, strife, struggle, war, warfare

جدل و مبارزه

فرهنگ گنجواژه

درگیری.

ترجمه مقاله