مبارزوارلغتنامه دهخدامبارزوار. [ م ُ رِزْ ] (ق مرکب ) چون مبارز. همچون مبارز. دلیر. رزمجو. بی باک و چالاک : بر اسب توبه سواره شوم مبارزواربس است رحمت ایزد فراخ میدانم .سوزنی .
سوارهلغتنامه دهخداسواره . [ س َ رَ / رِ ] (ص ، ق ) مقابل پیاده به معنی سوار : لازم باد بر من زیارت خانه ٔ خدا که میان مکه است سی بار پیاده نه سواره . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319).چو پیش عاقلان جانت پی