مبارکباد دادنلغتنامه دهخدامبارکباد دادن . [ م ُ رَ دَ] (مص مرکب ) تهنیت گفتن . (از آنندراج ) : وصل جانان ظاهراً نزدیک شد کامشب دلم میدهد هر لحظه از شادی مبارکباد من .حکیم زلالی (از آنندراج ).
مبارکباد کردنلغتنامه دهخدامبارکباد کردن . [ م ُ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مبارکباد گفتن . تهنیت گفتن : تا تو ای دلبر به شاگردی کله دوزی شدی کرد بر استاد تو دولت مبارکباد تو. سوزنی .دلم باردگر لاف غلامی میزند جایی بیا ای غم به مرگ نو مبارکب
مبارکباد گفتنلغتنامه دهخدامبارکباد گفتن . [ م ُ رَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) تهنیت و نیایش گفتن . (ناظم الاطباء). تهنیت گفتن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 319) : امیر مسعود مبارکباد گفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 155). تا حضر