مباشرت کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. نظارت کردن ۲. کارگزاری کردن، پیشکاری کردن ۳. عمل کردن، انجام دادن، ورزیدن ۴. جماع کردن، همخوابگی کردن، همآغوشی کردن
مباشرتلغتنامه دهخدامباشرت . [ م ُ ش َ رَ ] (ع مص ، اِمص ) (از مباشرة عربی ) جماع کردن . (غیاث ). مجامعت . (ناظم الاطباء). با کسی نزدیکی کردن . (زوزنی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جماع با زنان را گویند و شامل مساحقه نیز میشود. (فرهنگ علوم سیدجعفرسجادی ص 460). م
مباشرتفرهنگ فارسی عمید۱. نظارت کردن.۲. [قدیمی] بهدست خود کاری کردن؛ به نفس خود کاری انجام دادن؛ اقدام به کاری کردن.۳. [قدیمی] جماع کردن.
مباشرتفرهنگ فارسی معین(مُ ش رِ) [ ع . مباشرة ] (مص ل .) 1 - پیشکاری . 2 - کارگزاری . 3 - همکاری . 4 - همدستی .
مباشرتفرهنگ مترادف و متضاد۱. آرمش، جماع، همخوابگی، مباضعت، مجامعت، نزدیکی ۲. جماع کردن، آرمیدن ۳. کارگزاری، تصدی، سرپرستی، نظارت ۴. نظارت کردن ۵. اقدام کردن، پرداختن
مباشرتلغتنامه دهخدامباشرت . [ م ُ ش َ رَ ] (ع مص ، اِمص ) (از مباشرة عربی ) جماع کردن . (غیاث ). مجامعت . (ناظم الاطباء). با کسی نزدیکی کردن . (زوزنی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جماع با زنان را گویند و شامل مساحقه نیز میشود. (فرهنگ علوم سیدجعفرسجادی ص 460). م
مباشرتفرهنگ فارسی عمید۱. نظارت کردن.۲. [قدیمی] بهدست خود کاری کردن؛ به نفس خود کاری انجام دادن؛ اقدام به کاری کردن.۳. [قدیمی] جماع کردن.
مباشرتفرهنگ فارسی معین(مُ ش رِ) [ ع . مباشرة ] (مص ل .) 1 - پیشکاری . 2 - کارگزاری . 3 - همکاری . 4 - همدستی .
مباشرتفرهنگ مترادف و متضاد۱. آرمش، جماع، همخوابگی، مباضعت، مجامعت، نزدیکی ۲. جماع کردن، آرمیدن ۳. کارگزاری، تصدی، سرپرستی، نظارت ۴. نظارت کردن ۵. اقدام کردن، پرداختن
مباشرتلغتنامه دهخدامباشرت . [ م ُ ش َ رَ ] (ع مص ، اِمص ) (از مباشرة عربی ) جماع کردن . (غیاث ). مجامعت . (ناظم الاطباء). با کسی نزدیکی کردن . (زوزنی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جماع با زنان را گویند و شامل مساحقه نیز میشود. (فرهنگ علوم سیدجعفرسجادی ص 460). م
مباشرتفرهنگ فارسی عمید۱. نظارت کردن.۲. [قدیمی] بهدست خود کاری کردن؛ به نفس خود کاری انجام دادن؛ اقدام به کاری کردن.۳. [قدیمی] جماع کردن.
مباشرتفرهنگ فارسی معین(مُ ش رِ) [ ع . مباشرة ] (مص ل .) 1 - پیشکاری . 2 - کارگزاری . 3 - همکاری . 4 - همدستی .
مباشرتفرهنگ مترادف و متضاد۱. آرمش، جماع، همخوابگی، مباضعت، مجامعت، نزدیکی ۲. جماع کردن، آرمیدن ۳. کارگزاری، تصدی، سرپرستی، نظارت ۴. نظارت کردن ۵. اقدام کردن، پرداختن