مبتلالغتنامه دهخدامبتلا. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) گرفتار. (ناظم الاطباء). دچار. گرفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رسم الخط فارسی از «مبتلی » [ م ُ ت َ لا ] عربی است : رهاند خرد مرد را از بلامبادا کسی در بلا مبتلا. فردوسی .پس چرا چون من
مبتلافرهنگ فارسی عمید۱. در بلا و محنتافتاده؛ گرفتار درد و رنج.۲. [قدیمی، مجاز] عاشق؛ شیفته.۳. (اسم، صفت) [قدیمی] بیمار.
infectsدیکشنری انگلیسی به فارسیآلوده می کند، الوده کردن، گند زده کردن، مبتلا و دچار کردن، عفونی کردن، سرایت کردن، پر کردن
infectingدیکشنری انگلیسی به فارسیآلوده کردن، الوده کردن، گند زده کردن، مبتلا و دچار کردن، عفونی کردن، سرایت کردن، پر کردن
infectدیکشنری انگلیسی به فارسیآلودگی، الوده کردن، گند زده کردن، مبتلا و دچار کردن، عفونی کردن، سرایت کردن، پر کردن
اصبدیکشنری عربی به فارسیرنجورکردن , ازردن , پريشان کردن , مبتلا کردن , الوده کردن , ملوث کردن , گند زده کردن , مبتلا و دچار کردن , عفوني کردن , سرايت کردن
مبتلالغتنامه دهخدامبتلا. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) گرفتار. (ناظم الاطباء). دچار. گرفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رسم الخط فارسی از «مبتلی » [ م ُ ت َ لا ] عربی است : رهاند خرد مرد را از بلامبادا کسی در بلا مبتلا. فردوسی .پس چرا چون من
مبتلافرهنگ فارسی عمید۱. در بلا و محنتافتاده؛ گرفتار درد و رنج.۲. [قدیمی، مجاز] عاشق؛ شیفته.۳. (اسم، صفت) [قدیمی] بیمار.
مبتلالغتنامه دهخدامبتلا. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) گرفتار. (ناظم الاطباء). دچار. گرفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رسم الخط فارسی از «مبتلی » [ م ُ ت َ لا ] عربی است : رهاند خرد مرد را از بلامبادا کسی در بلا مبتلا. فردوسی .پس چرا چون من
مبتلافرهنگ فارسی عمید۱. در بلا و محنتافتاده؛ گرفتار درد و رنج.۲. [قدیمی، مجاز] عاشق؛ شیفته.۳. (اسم، صفت) [قدیمی] بیمار.