مبرضلغتنامه دهخدامبرض . [ م ُ ب َرْ رِ ] (ع ص ) آن که همه ٔ مال خود خورد و تباه کند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مبردلغتنامه دهخدامبرد. [ م ِ رَ ] (ع اِ) سوهان . (بحرالجواهر) (از تاج العروس ) (دهار) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (غیاث ) (اقرب الموارد). مسحل . منحت .
مبردلغتنامه دهخدامبرد. [ م َ رَ ] (ع ص ) سبب خنکی بدن و جز آن . مبرده مثله . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چیز که سبب خنکی بدن وجز آن گردد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مبردة شود.
مبرتلغتنامه دهخدامبرت . [ م َ ب َرْ رَ ] (ع اِ) (از مبرة عربی ) نیکوکاری . برّ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کار نیک . عمل خیر. نیکی . اعمال نیک . احسان : تا هر کسی را مبرتی و نظری و نیکویی فرمایم . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 95). شیر فر
مبرتلغتنامه دهخدامبرت . [ م ِ رَ / م ُ ب َرْ رَ ] (ع اِ) شکر طبرزد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شکر طبرزد و نبات . (ناظم الاطباء). طبرزد بلغةالیمن . (بحرالجواهر).
مبردلغتنامه دهخدامبرد. [ م ُ ب َرْ رَ ] (اِخ ) محمدبن یزیدبن عبدالاکبرالازدی بصری مشهور به مبرد. مکنی به ابوالعباس .وی نحو را از حرمی و مازنی و غیر آن دو فرا گرفت ، وبرخی او را بصری و یمنی گفته اند. مولد او بسال 207 یا 210 بو
براضلغتنامه دهخدابراض . [ ب ُ ] (ع ص ) مُبرض . اندک . (آنندراج ) (منتهی الارب ). قلیل . بَرْض . (اقرب الموارد).