متبادلغتنامه دهخدامتباد. [ م ُ ت َ بادد ] (ع ص ) آن که حریف و همتای خود را گیرد در حرب و غیر آن . (آنندراج ). کسی که در جنگ حریف و همتای خود را بگیرد. || آن که بگیرد مثل هر چیز را. (ناظم الاطباء).
شکارگری مثبت،شکار مثبتpositive predationواژههای مصوب فرهنگستانپاسخ مثبت تغییر جمعیت شکارگر به تغییر جمعیت شکار
مثوباتلغتنامه دهخدامثوبات . [ م َ ] (ع اِ) عوضهای نیکی و جزای نیکی و این کلمه جمع مثوبة است ... (غیاث ) (آنندراج ). ج ِ مثوبة. اجور. مزدها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر در معالجت ایشان برای حسبت سعی پیوسته آید ... اندازه ٔ خیرات و مثوبات آن که تواند شناخت . (کلیله و
متبادیلغتنامه دهخدامتبادی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) بادیه نشین . (آنندراج ). روستائی و دهاتی و بیابانی . (ناظم الاطباء).
متبادرلغتنامه دهخدامتبادر. [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) آن که پیشی گیرد و بشتابد. (آنندراج ). پیشی گیرنده . (غیاث ) (از منتهی الارب ). پیشی گیرنده و شتابنده . (ناظم الاطباء). || زودرسنده و زودکننده و به سرعت شتابنده بسوی ذهن . (آنندراج ). به سرعت شتابنده به سوی ذهن . (غیاث ). مأخوذ از تازی ، هر چیزی
متبادللغتنامه دهخدامتبادل . [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) معاوضه کننده . (آنندراج ). || معاوضه کرده شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبادل شود.
متبادلةلغتنامه دهخدامتبادلة. [ م ُ ت َ دِ ل َ ] (ع ص ) مؤنث متبادل .- حمای متبادله ؛ آن است که یک تب به آخر رسیده سپس تب دیگر ظاهر شود. (بحرالجواهر، یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به متبادل و تبادل شود.
متبادیلغتنامه دهخدامتبادی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) بادیه نشین . (آنندراج ). روستائی و دهاتی و بیابانی . (ناظم الاطباء).
متبادرلغتنامه دهخدامتبادر. [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) آن که پیشی گیرد و بشتابد. (آنندراج ). پیشی گیرنده . (غیاث ) (از منتهی الارب ). پیشی گیرنده و شتابنده . (ناظم الاطباء). || زودرسنده و زودکننده و به سرعت شتابنده بسوی ذهن . (آنندراج ). به سرعت شتابنده به سوی ذهن . (غیاث ). مأخوذ از تازی ، هر چیزی
متبادللغتنامه دهخدامتبادل . [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) معاوضه کننده . (آنندراج ). || معاوضه کرده شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبادل شود.
متبادلةلغتنامه دهخدامتبادلة. [ م ُ ت َ دِ ل َ ] (ع ص ) مؤنث متبادل .- حمای متبادله ؛ آن است که یک تب به آخر رسیده سپس تب دیگر ظاهر شود. (بحرالجواهر، یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به متبادل و تبادل شود.