متبنيدیکشنری عربی به فارسیضامن , ملتزم , التزام دهنده , حامي , کفيل , متقبل , ضمانت کردن , مسلوليت را قبول کردن , باني , باني چيزي شدن
متبنیلغتنامه دهخدامتبنی . [ م ُ ت َ ب َن ْ نا ] (ع ص ) پسر خوانده و به فرزندی گرفته شده یعنی شخصی که او را کسی به فرزندی گرفته و پرورده باشد. (آنندراج ) (غیاث ). پسر خوانده و بجای پسر گرفته . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبنی شود.
متبنیلغتنامه دهخدامتبنی . [ م ُ ت َ ب َن ْ نی ] (ع ص ) آن که فرزندی گیرد کسی را. (آنندراج ) آن که کسی را به جای پسر می گیرد و پدر پسر می شود. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تبنی شود.
متبنةلغتنامه دهخدامتبنة. [ م َ ب َ ن َ ] (ع اِ) کاه خانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). کاه دان و انبار کاه . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبن شود.
متبنلغتنامه دهخدامتبن . [ م َ ب َ ] (ع اِ) کاه خانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کاهدان و انبار کاه . (ناظم الاطباء).
متبنلغتنامه دهخدامتبن . [ م ُ ت َب ْ ب َ ] (ع ص ) جامه ٔ زعفرانی که به رنگ کاه ماند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رنگ کرده شده به رنگ کاه . (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد).
متبنیلغتنامه دهخدامتبنی . [ م ُ ت َ ب َن ْ نا ] (ع ص ) پسر خوانده و به فرزندی گرفته شده یعنی شخصی که او را کسی به فرزندی گرفته و پرورده باشد. (آنندراج ) (غیاث ). پسر خوانده و بجای پسر گرفته . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبنی شود.
متبنیلغتنامه دهخدامتبنی . [ م ُ ت َ ب َن ْ نی ] (ع ص ) آن که فرزندی گیرد کسی را. (آنندراج ) آن که کسی را به جای پسر می گیرد و پدر پسر می شود. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تبنی شود.