متحلبلغتنامه دهخدامتحلب . [ م ُ ت َ ح َل ْ ل ِ ] (ع ص ) روان مثل خوی بدن و آب دهن .(آنندراج ). عرق جاری و خوی روان . (ناظم الاطباء). خوی روان . (از منتهی الارب ). || دوشیده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تحلب شود.
مطحلبلغتنامه دهخدامطحلب . [ م ُ طَ ل ِ / ل َ ] (ع ص )آب چغزلاوه ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چغزلاوه دار. چغزلاوه زده . معرمض . جل وزغ دار. غوک جامه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
متهلبلغتنامه دهخدامتهلب . [ م ُ ت َهََ ل ْ ل ِ ] (ع ص ) برکنده موی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهلب شود.
مثعلبلغتنامه دهخدامثعلب . [ م ُث َ ل ِ ] (ع ص ) روباه ناک و پر از روباه . (ناظم الاطباء). جایی که روباه بسیار باشد. (از اقرب الموارد).
اشیاف مرقالیالغتنامه دهخدااشیاف مرقالیا. [ اَش ْ ف ِ ؟ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) محلل . گمان میکنم جالینوس مبتکر آنست ، چه آنرا درقراباذین کبیر دیدم ، و صاحب التصریف آنرا به حنین بن اسحاق نسبت داده است و من گمان نمیکنم ازآن خود حنین باشد بلکه وی آنرا ترجمه کرده است و آن برای ظلمت و مواد متحلب و دردها