متحنکلغتنامه دهخدامتحنک . [ م ُ ت َ ح َن ْ ن ِ ] (ع ص ) آن که عمامه از زیر زنخ برآورده . (آنندراج ). کسی که تحت الحنک می بندد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحنک شود.
متعنکلغتنامه دهخدامتعنک . [ م ُ ت َ ع َن ْ ن ِ ] (ع ص ) ریگ بسته و بلند شونده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ریگی که عبور از آن دشوار بود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعنک شود.
متعانقلغتنامه دهخدامتعانق . [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ) دست در گردن یکدیگر افکننده در محبت . (آنندراج ). یکدیگر را در آغوش گیرنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعانق شود.