متخشملغتنامه دهخدامتخشم . [ م ُ ت َ خ َش ْ ش ِ ] (ع ص ) گوشت بوی گرفته . (آنندراج ). لحم متخشم ؛ گوشت مانده ٔ بوی گرفته . (ناظم الاطباء). و رجوع به تخشم شود. || بسیار مست . (اقرب الموارد).رجل متخشم ؛ مرد مست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
متخاصملغتنامه دهخدامتخاصم . [ م ُ ت َ ص ِ] (ع ص ) با یکدیگر خصومت کننده . (آنندراج ). خصومت کننده . و با همدیگر جنگ کننده . || مأخوذ ازتازی ، خصم و دشمن و حریف در ادعا. (ناظم الاطباء).
مخشملغتنامه دهخدامخشم . [ م ُ خ َش ْ ش َ ] (ع ص ) مرد مست بی خبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به متخشم و تخشیم شود.
مستلغتنامه دهخدامست . [ م َ ] (ص ) شراب خواره ای که شراب در وی اثر کرده باشد. (ناظم الاطباء). می زده . دگرگون شده از آشامیدن می و غیره . سخت بی خود از شراب . مقابل سرخوش و شنگول . (یادداشت مرحوم دهخدا). مقابل هوشیار، و با لفظ کردن و شدن و رفتن و افتادن مستعمل است . (آنندراج ). ثَمِل . (دهار)