متدوهلغتنامه دهخدامتدوه . [ م ُ ت َدَوْ وِه ْ ] (ع ص ) فرسوده و پوسیده . || تغییر یافته و مبدل شده . || ستبر شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تدوه شود.
متضوعلغتنامه دهخدامتضوع . [ م ُ ت َ ض َوْ وِ ] (ع ص ) نافه ای که بوی آن بدمد چون جنبانیده شود. (آنندراج ). مشکی که چون آن را بجنبانند، بوی خوش وی متصاعد گردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضوع و متضیع شود.
متداعیلغتنامه دهخدامتداعی . [ م ُ ت َ ] (ع ص )دشمن پیش آینده . (آنندراج ). آن که پیش می آید و تهدید می کند دشمن را. (ناظم الاطباء). || دیوار شکسته و ویران . (آنندراج ). دیواری که ترس از ویرانی آن باشد. (ناظم الاطباء). شکسته و ویران : دولتی قدیم و ملکی مستقیم بدان سبب آشف
متداعیفرهنگ فارسی عمید۱. (حقوق) ویژگی کسی که با دیگری طرف دعوی باشد.۲. (روانشناسی) چیزی که چیز دیگر را به خاطر بیاورد.۳. (اسم، صفت) [قدیمی] فراخواننده؛ داعی.
متدوحةلغتنامه دهخدامتدوحة. [ م ُ ت َ دَوْ وِ ح َ ] (ع ص ) تأنیث متدوح . پرشاخ . شاخناک . شاخ آور. (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا) : جالینوس فی کتاب المیامیر، تکون فی منبتها متدوحة علی قدرالقامة تمیل علی الارض میلا کثیراً... (مفردات ابن البیطار، جزء ثالث ص <span class="hl"
شاخ آورلغتنامه دهخداشاخ آور. [ وَ ] (نف مرکب ) کثیرالاغصان . پرشاخ . متدوح . متدوحه . (یادداشت مؤلف ).
متدوحةلغتنامه دهخدامتدوحة. [ م ُ ت َ دَوْ وِ ح َ ] (ع ص ) تأنیث متدوح . پرشاخ . شاخناک . شاخ آور. (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا) : جالینوس فی کتاب المیامیر، تکون فی منبتها متدوحة علی قدرالقامة تمیل علی الارض میلا کثیراً... (مفردات ابن البیطار، جزء ثالث ص <span class="hl"