متسمطلغتنامه دهخدامتسمط. [ م ُ ت َ س َم ْ م ِ ] (ع ص ) آویخته شونده به چیزی . (آنندراج ). آویخته به چیزی و معلق . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسمط شود.
متسمتلغتنامه دهخدامتسمت . [ م ُت َ س َم ْ م َ ] (ع اِ) متسمت النعل ؛ جای مابین از کمر کفش تا طرف آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جزءزیرین از وسط کفش که باریک تر است . (ناظم الاطباء).
متشمتلغتنامه دهخدامتشمت . [ م ُ ت َ ش َم ْ م ِ ] (ع ص ) خائب بازگردنده . (آنندراج ). محروم از غنیمت . (ناظم الاطباء). یقال تشمت القوم ؛ ای رجعوا خائبین بلاغنیمة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشمت شود.