متعرجلغتنامه دهخدامتعرج . [ م ُ ت َ ع َرْ رِ ] (ع ص ) بنای کج . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بنای ناراست و پله دار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعرج شود.
متحرزلغتنامه دهخدامتحرز. [ م ُ ت َ ح َرْ رِ ] (ع ص ) در پناه شونده . خویشتن دار : تقدیر آسمانی شیر شرزه را اسیر صندوق گرداند ... و شجاع مقتحم را بددل متحرز. (کلیله و دمنه چ قریب ص 92). و رجوع به تحرز شود.
متحرجلغتنامه دهخدامتحرج . [ م ُ ت َ ح َرْ رِ ] (ع ص ) پرهیز کننده از گناه . (آنندراج ). کسی که پرهیز می کند از کار بد و گناه . (ناظم الاطباء) : مردی ورع و متحرج بود. (تاریخ بیهق ص 210). || نادم و پشیمان . (ناظم الاطباء). || رهائی یافته
متعرزلغتنامه دهخدامتعرز. [ م ُ ت َ ع َرْ رِ ] (ع ص ) سخت و دشوار گردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آزرده و مشوش و حیران . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تعرز شود.
متعرشلغتنامه دهخدامتعرش . [ م ُ ت َع َرْ رِ ] (ع ص ) پاینده و ثابت ورزنده به جائی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پایدار وساکن و مقیم . (ناظم الاطباء). و رجوع به تعرش شود.
متهرشلغتنامه دهخدامتهرش . [ م ُ ت َ هََ رْ رِ ] (ع ص ) ابر که واگردد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ابر واگردیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تهرش شود.