متعسرلغتنامه دهخدامتعسر. [ م ُ ت َ ع َ س س ِ ] (ع ص ) دشوار. (آنندراج ). سخت و دشوار و مشکل . (ناظم الاطباء).- متعسرالحصول ؛ کاری که حصول آن سخت و دشوار باشد. (ناظم الاطباء).- متعسرالمرور ؛ جایی که عبور از آن سخت و مشکل باشد. (ناظم الاطب
متحسرلغتنامه دهخدامتحسر. [ م ُ ت َ ح َس ْ س ِ ] (ع ص ) دریغ خورنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دلگیر و حزین و محزون و دارای افسوس وحسرت و دریغ خورنده . (ناظم الاطباء). آن که حسرت خورد. دریغ خورنده . افسوس خورنده . و رجوع به تحسر شود.
متعصرلغتنامه دهخدامتعصر. [ م ُ ت َ ع َص ْ ص ِ ] (ع ص ) فشارده شونده و فشرده . (آنندراج ). فشرده شده . || پناه گرفته به کسی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعصر شود.
متعاشرلغتنامه دهخدامتعاشر. [ م ُ ت َ ش ِ ] (ع ص ) آمیزنده همدیگر را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). همدم و مصاحب و آمیخته به همدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعاشر شود.
متعسرةلغتنامه دهخدامتعسرة. [ م ُ ت َ ع َس ْ س ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث متعسر. یقال حاجة متعسرة، حاجت دشوار. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تعسر شود.
آسانفرهنگ مترادف و متضاد۱. ساده، سهل ۲. میسر ۳. بیرنج، راحت ≠ بغرنج، دشوار، سخت، شاق، غامض، متعسر، مشکل
بیپولفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیسرمایه، بیمایه، بینوا ≠ سرمایهدار ۲. تنگدست، تنگعیش، تهیدست، مفلس ≠ ثروتمند، دارا ۳. بیچیز، فقیر، متعسر ≠ غنی
دشوارفرهنگ مترادف و متضاد۱. بغرنج، دشخوار، سخت، شاق، صعب، غامض، متعسر، مشکل، معضل، مغلق ۲. ثقیل، دشوار، ناگوار ۳. حاد، شدید، وخیم ≠ آسان، سهل
عسیرةلغتنامه دهخداعسیرة. [ ع َ رَ ] (ع ص ) تأنیث عسیر. سخت و صعب . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به عسیر (ع ص ) شود.- حاجة عسیرة ؛ حاجت متعسر و سخت . (از اقرب الموارد).|| شتر ماده ٔ دم برداشته ٔ دونده . (منتهی الارب ). رجوع به عسیر (ع ص ) شود.
حساب دور و وصایالغتنامه دهخداحساب دورو وصایا. [ ح ِ ب ِ دَ رُ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بخشی از علم حساب در نزد مسلمانان بوده که از جبر و مقابلت سرچشمه گرفته است ، و آن برای وصیت نامه هائی که در اجرای آن مجریان به دور برخورد میکردند و حل آن متعسر بود بکار برده میشد. چلبی در کشف الظنون چهار کتاب در ای
متعسرةلغتنامه دهخدامتعسرة. [ م ُ ت َ ع َس ْ س ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث متعسر. یقال حاجة متعسرة، حاجت دشوار. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تعسر شود.