متعمسلغتنامه دهخدامتعمس . [ م ُ ت َ ع َم ْ م ِ ] (ع ص ) مشوش و نامعلوم . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متحمسلغتنامه دهخدامتحمس . [ م ُ ت َ ح َم ْ م ِ ] (ع ص ) سخت و درشت در دین . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شدید. (از ذیل اقرب الموارد). || پایدار و برقرار و با مقاومت . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || بی باک و بی پروای در جنگ . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تحمس شود.
متهمشلغتنامه دهخدامتهمش . [ م ُ ت َ هََ م ْ م ِ ] (ع ص ) چشمه ٔ چاه که روان شود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چشمه ٔ روان شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تهمش شود.
متحمسدیکشنری عربی به فارسیگرم , سوزان , تند و تيز , مشتاق , علا قه مند , فراوان , پرپشت , فيض بخش , پربرکت , تيزکردن , شديدبودن , شديدکردن , نوحه سرايي کردن , تيز , پرزور , تند , حاد , شديد , زيرک , باهوش , فدايي , مجاهد , غيور , باغيرت , هواخواه
متعامسلغتنامه دهخدامتعامس . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) به قصد غافل نماینده خود را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). به تکلف خود را غافل نموده و نادان کرده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تعامس شود. تغافل ورزنده و بی خبر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعامس شود.