متفقلغتنامه دهخدامتفق . [ م ُت ْ ت َ ف ِ ] (ع ص ) (از «وف ق ») همدیگر سازواری نماینده . (آنندراج ). باهم سازواری نموده . سازوار و سازواری کننده . (ناظم الاطباء). ج ، متفقین : با بردباری طبع او متفق با نیکنامی جود او مقترن . فرخی .
متفقفرهنگ فارسی عمید۱. با هم یکیشده؛ هماهنگ.۲. کسی که با دیگری همراه و متحد باشد؛ همعهد.۳. [قدیمی] کسی که قصد کاری را دارد؛ قصدکننده: ◻︎ یکی متفق بود بر منکری / گذر کرد بر وی نکو محضری (سعدی۱: ۱۹۲).۴. [قدیمی] سازگار.
متفقفرهنگ فارسی معین(مُ تَّ فِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) با هم یکی شده ، یک دل و یک جهت ، متحد شده . 2 - (ص .) سازگار، همراه . 3 - مصمم ، قصد کننده . ؛ ~القول هم صدا، هم کلام . ؛~الرأی همدستان ، هم رأی .
خصایصلغتنامه دهخداخصایص . [ خ َ ی ِ ] (اِ) خَصائص ، خاصیتها و اختصاصات و شایستگیها و سزاواریها. (از ناظم الاطباء) : این کلمتی چند موجز از خصایص ملک و دولت ... تقریر افتاد. (کلیله و دمنه ).و یکی از خصایص آن حضرت ... آن است که وفات خلفاء آنجا که اتفاق افتاد. (کلیله و دمنه
متفقلغتنامه دهخدامتفق . [ م ُت ْ ت َ ف ِ ] (ع ص ) (از «وف ق ») همدیگر سازواری نماینده . (آنندراج ). باهم سازواری نموده . سازوار و سازواری کننده . (ناظم الاطباء). ج ، متفقین : با بردباری طبع او متفق با نیکنامی جود او مقترن . فرخی .
مجتمعلغتنامه دهخدامجتمع. [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) گردآمده و فراهم آمده . (ناظم الاطباء). فراهم آینده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). گردآینده . اجتماع کننده : ... بر حلقه ٔ هر جمعی می گذشتم تا رسیدم به حلقه ای مجتمع و جماعتی مستمع. (مقامات حمیدی ). جماعتی که مجتمع آن مقام
یک زبانلغتنامه دهخدایک زبان . [ ی َ/ ی ِ زَ ] (ص مرکب ) ترجمه ٔ متفق اللسان که به معنی متفق و یکدل است . (آنندراج ). با یک آواز و صدا و متفق .(ناظم الاطباء). هم آواز. متحدالقول . متفق الکلمة. هم قول . همزبان . (یادداشت مؤلف ). متفق القول :</spa
همگنانلغتنامه دهخداهمگنان . [ هََ گ ِ ] (ضمیر مبهم مرکب ) جمع همگن (= همگینان ، ج ِ همگین ). در پهلوی هموگن یا همغن به معنی همه است و بنابراین کسانی که این کلمه را به ضم کاف تازی تلفظ کنند در اشتباه اند. (از حواشی معین بر برهان ). ج ِ همگن . همگینان . (یادداشت مؤلف ). گروه و جماعت حاضر. || همه
متفقلغتنامه دهخدامتفق . [ م ُت ْ ت َ ف ِ ] (ع ص ) (از «وف ق ») همدیگر سازواری نماینده . (آنندراج ). باهم سازواری نموده . سازوار و سازواری کننده . (ناظم الاطباء). ج ، متفقین : با بردباری طبع او متفق با نیکنامی جود او مقترن . فرخی .
متفقفرهنگ فارسی عمید۱. با هم یکیشده؛ هماهنگ.۲. کسی که با دیگری همراه و متحد باشد؛ همعهد.۳. [قدیمی] کسی که قصد کاری را دارد؛ قصدکننده: ◻︎ یکی متفق بود بر منکری / گذر کرد بر وی نکو محضری (سعدی۱: ۱۹۲).۴. [قدیمی] سازگار.
متفقفرهنگ فارسی معین(مُ تَّ فِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) با هم یکی شده ، یک دل و یک جهت ، متحد شده . 2 - (ص .) سازگار، همراه . 3 - مصمم ، قصد کننده . ؛ ~القول هم صدا، هم کلام . ؛~الرأی همدستان ، هم رأی .
متفقلغتنامه دهخدامتفق . [ م ُت ْ ت َ ف ِ ] (ع ص ) (از «وف ق ») همدیگر سازواری نماینده . (آنندراج ). باهم سازواری نموده . سازوار و سازواری کننده . (ناظم الاطباء). ج ، متفقین : با بردباری طبع او متفق با نیکنامی جود او مقترن . فرخی .
نامتفقلغتنامه دهخدانامتفق . [ م ُت ْ ت َ ف ِ ] (ص مرکب ) غیرمتفق . متنافر. (دانشنامه ٔ علائی ، کتاب موسیقی ص 358 از مقدمه ٔ لغت نامه ).
متفقفرهنگ فارسی عمید۱. با هم یکیشده؛ هماهنگ.۲. کسی که با دیگری همراه و متحد باشد؛ همعهد.۳. [قدیمی] کسی که قصد کاری را دارد؛ قصدکننده: ◻︎ یکی متفق بود بر منکری / گذر کرد بر وی نکو محضری (سعدی۱: ۱۹۲).۴. [قدیمی] سازگار.