متماسلغتنامه دهخدامتماس . [ م ُ ت َ ماس س ] (ع ص )پیوسته و متصل . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متمازلغتنامه دهخدامتماز. [ م ُ ت َ مازز ] (ع ص ) دور شونده و دور. (آنندراج ). جداگانه و دور و جدا و علیحده . (ناظم الاطباء). رجوع به تماز شود.
متمایزلغتنامه دهخدامتمایز. [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) (از «م ی ز») جدا شده . باز شناخته از. آن که از دیگران مشخص و ممتاز و جدا باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- متمایز شدن ؛ جدا شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
متماسحلغتنامه دهخدامتماسح . [ م ُ ت َس ِ ] (ع ص ) با هم راست شونده در سخن . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). صاف و راست با همدیگر. (ناظم الاطباء). || با هم دست دهنده درخرید و فروخت و عهد و پیمان . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تماسح شود.
متماسکلغتنامه دهخدامتماسک . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) چنگ درزننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تماسک شود. || توانا و قادر. || سخت گیرنده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متماسکفرهنگ فارسی معین(مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خود را نگاه دارنده ، خویشتن دار. 2 - چنگ در زننده ؛ ج . متماسکین .
متماسحلغتنامه دهخدامتماسح . [ م ُ ت َس ِ ] (ع ص ) با هم راست شونده در سخن . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). صاف و راست با همدیگر. (ناظم الاطباء). || با هم دست دهنده درخرید و فروخت و عهد و پیمان . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تماسح شود.
متماسکلغتنامه دهخدامتماسک . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) چنگ درزننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تماسک شود. || توانا و قادر. || سخت گیرنده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متماسکفرهنگ فارسی معین(مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خود را نگاه دارنده ، خویشتن دار. 2 - چنگ در زننده ؛ ج . متماسکین .