متمرد شدن

مترادف

تمرد کردن، نافرمان شدن، سرکشی کردن، عصیانگر شدن، عصیان ورزیدن، یاغ شدن، گردنکشی کردن

جست‌وجوی دقیق

متمرد شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

تمرد کردن، نافرمان شدن، سرکشی کردن، عصیانگر شدن، عصیان ورزیدن، یاغ شدن، گردنکشی کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

متمرد

لغت‌نامه دهخدا

متمرد. [ م ُ ت َ م َرْ رِ ] (ع ص ) سرکش و نافرمان و بغی . (غیاث ) (آنندراج ). سرکش و پیشی گیرنده . (منتهی الارب ). ستنبه . (دستوراللغة) (زوزنی ). شوخ . (از لغتنامه مقامات حریری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گردن کش . طاغیه . خودکامه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سرکش و پیشی

متمرض

لغت‌نامه دهخدا

متمرض . [ م ُ ت َ م َرْ رِ ] (ع ص ) سست در کاری . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سست و ناتوان و کودن و بیدل . (ناظم الاطباء). رجوع به تمرض شود.

متمرط

لغت‌نامه دهخدا

متمرط. [ م ُ ت َ م َرْ رِ ] (ع ص ) موی افتنده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). افتاده موی . (ناظم الاطباء). و رجوع به تمرط شود.

متمرد

دیکشنری عربی به فارسی

متمرد , شورشي , ياغي , سرکش

متمرد

فرهنگ فارسی عمید

تمردکننده؛ سرکش؛ نافرمان؛ یاغی.

جست‌وجوی متن

شورشی

دیکشنری فارسی به عربی

متمرد

recusants

دیکشنری انگلیسی به فارسی

پیروان، متمرد

insurgents

دیکشنری انگلیسی به فارسی

شورشیان، متمرد

متمرد

دیکشنری عربی به فارسی

متمرد , شورشي , ياغي , سرکش

منتهک القانون

دیکشنری عربی به فارسی

قانون شکن , متمرد , ياغي

جست‌وجوی هم‌آغاز

متمرد

لغت‌نامه دهخدا

متمرد. [ م ُ ت َ م َرْ رِ ] (ع ص ) سرکش و نافرمان و بغی . (غیاث ) (آنندراج ). سرکش و پیشی گیرنده . (منتهی الارب ). ستنبه . (دستوراللغة) (زوزنی ). شوخ . (از لغتنامه مقامات حریری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گردن کش . طاغیه . خودکامه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سرکش و پیشی

متمرد

دیکشنری عربی به فارسی

متمرد , شورشي , ياغي , سرکش

متمرد

فرهنگ فارسی عمید

تمردکننده؛ سرکش؛ نافرمان؛ یاغی.

متمرد

دیکشنری فارسی به عربی

خبيث , عاصي , عنيد , متمرد , منتهک القانون

متمرد

دیکشنری فارسی به انگلیسی

contumacious, disobedient, insubordinate, lawless, mutineer, outlaw, rebel, recalcitrant

جست‌وجوی هم‌قافیه

متمرد

لغت‌نامه دهخدا

متمرد. [ م ُ ت َ م َرْ رِ ] (ع ص ) سرکش و نافرمان و بغی . (غیاث ) (آنندراج ). سرکش و پیشی گیرنده . (منتهی الارب ). ستنبه . (دستوراللغة) (زوزنی ). شوخ . (از لغتنامه مقامات حریری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گردن کش . طاغیه . خودکامه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سرکش و پیشی

متمرد

دیکشنری عربی به فارسی

متمرد , شورشي , ياغي , سرکش

متمرد

فرهنگ فارسی عمید

تمردکننده؛ سرکش؛ نافرمان؛ یاغی.

متمرد

دیکشنری فارسی به عربی

خبيث , عاصي , عنيد , متمرد , منتهک القانون

متمرد

دیکشنری فارسی به انگلیسی

contumacious, disobedient, insubordinate, lawless, mutineer, outlaw, rebel, recalcitrant

ترجمه مقاله