متمرکزلغتنامه دهخدامتمرکز.[ م ُ ت َ م َ ک ِ ] (ع ص ) فراهم آمده و مرکز یافته . جمع شده در یک جای . جای گرفته در مکانی . و با کردن و شدن و ساختن مستعمل است . رجوع به تمرکز و مرکز شود.
متمرکزفرهنگ فارسی معین(مُ تَ مَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - در مرکز جای گیرنده . 2 - فراهم آمده و جمع شده در یک نظام . 3 - متوجه و معطوف ، دارای تمرکز.
متمرکزسازconcentratorواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای که برای پیوند تعداد زیادی کاربر به یک منبع، دادههای چندین خط ارتباط را میگیرد و در خطوط کمتری متمرکز میکند
متمرکزسازیconcentration 2واژههای مصوب فرهنگستانترکیب کردن اطلاعات چند خط ارتباطی و قرار دادن آنها بر روی یک خط یا تعداد کمتری از خطوط
خدمات کاروَری متمرکزcentralised attendant serviceواژههای مصوب فرهنگستانامکانی در مرکز تلفن داخلی که به سازمان بهرهبردار مرکز امکان میدهد تمام تماسهای دریافتی از چند مرکز تلفن داخلی را به بخش پاسخدهی مرکزی مسیردهی کند اختـ . خَدکام CAS 1
فرمان متمرکزcentralized controlواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی در پدافند هوایی که در آن دستورها مستقیماً از ردههای بالای فرماندهی به یگانهای آتشبار صادر میشود