متوازیلغتنامه دهخدامتوازی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) با هم برابر شونده . (غیاث ) (آنندراج ). برابر : سراء و ضراء او نزدیک مرد دانا متوازی و متساوی است . (جهانگشای جوینی ).- سجع متوازی ؛ چنان است که کلمات در وزن و عددو حروف روی یکی باشند. چون گل ومل
متوازیفرهنگ فارسی عمید۱. برابر یکدیگر.۲. [قدیمی] دو خط مساوی و برابر هم که هرچه امتداد داده شوند به هم نرسند؛ موازی.
متوازیفرهنگ فارسی معین(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برابر یکدیگر. 2 - دو خط برابر با هم که هرچه امتداد داده شوند به هم نرسند، موازی . ؛ ~الاضلاع چهار ضلعی ای که اضلاع آن دو به دو با هم موازیند. ؛ ~السطوح فضایی که دارای شش وجه است و هر دو وجه رو به رو متساوی و موازیند.
متوازیلغتنامه دهخدامتوازی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) با هم برابر شونده . (غیاث ) (آنندراج ). برابر : سراء و ضراء او نزدیک مرد دانا متوازی و متساوی است . (جهانگشای جوینی ).- سجع متوازی ؛ چنان است که کلمات در وزن و عددو حروف روی یکی باشند. چون گل ومل
متوازیةلغتنامه دهخدامتوازیة. [ م ُ ت َ ی َ ] (ع ص ) مؤنث متوازی . ج ، متوازیات : خطوط متوازیه خطوطی است که هر چند به لانهایه بروند بایکدیگر تلاقی نکنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
متوازیفرهنگ فارسی عمید۱. برابر یکدیگر.۲. [قدیمی] دو خط مساوی و برابر هم که هرچه امتداد داده شوند به هم نرسند؛ موازی.
parallelدیکشنری انگلیسی به فارسیموازی، مدار، خط موازی، خط متوازی، موازی کردن، برابر کردن، متوازی، برابر