متورعلغتنامه دهخدامتورع . [ م ُ ت َ وَرْ رِ ] (ع ص ) پرهیزگار و پارسا. (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : اینکه پدرم ترا دوست بود و در معیشت متورع بود. (کشف الاسرار ج 2 ص 548). در مواضی ایام دهقانی بود
متورهلغتنامه دهخدامتوره . [ م َ رَ ] (اِخ ) اصلش مَتُهرا. نام شهری معروف ، معبد اهل هند. (آنندراج ) (بهار عجم ) : چون زند سبز متوره ، حرف از پازند حسن بهر زیب نطق مصحف خوان گل از بر کند.ملاطغرا (از بهار عجم وآنندراج ).
متورهلغتنامه دهخدامتوره . [ م ُ ت َ وَرْرِه ْ ] (ع ص ) نادانستگی و نااستادی کننده در کار. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گول و احمق و نادان . (ناظم الاطباء). و رجوع به توره شود.
مثورةلغتنامه دهخدامثورة. [ م َث ْ وَ رَ ] (ع ص ) ارض مثورة؛ زمین گاوناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زمین بسیارگاو. (از اقرب الموارد).
متارهلغتنامه دهخدامتاره . [ م َ رَ / رِ ] (اِ) به معنی آفتابه است . (برهان ) (از ناظم الاطباء). آفتابه بود. (از فرهنگ جهانگیری ). مطهره . (زمخشری از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء). || انا و ظرفی را نیز گویند که از چرم دوزند وبه عربی مطهره خوانند. (ب
باتقوافرهنگ مترادف و متضادبافضیلت، پرهیزکار، پارسا، پاکدامن، خویشتندار، دیندار، زاهد، صالح، عفیف، متقی، متورع ≠ بیتقوا
مومنفرهنگ مترادف و متضادباایمان، بادیانت، پارسا، پرهیزگار، دیندار، گرونده، متدین، متقی، متورع، مذهبی، مسلمان، معتقد ≠ کافر
متقیفرهنگ مترادف و متضادپاکدامن، پرواپیشه، پروادار، خویشتندار، پرهیزگار، تقواپیشه، خداترس، زاهد، مومن، متورع ≠ فاسق، ناپرهیزگار، نامتقی
باخریقلغتنامه دهخداباخریق . [ خ َ ] (اِخ ) نام دهی است و از آنجاست فقیه متورع عبدالرحیم بن عمروبن عثمان باخریقی که بر قتل پسر خود که مرتکب قبایح شده بود فتوی داد.