متوسفلغتنامه دهخدامتوسف . [ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] (ع ص ) پوست کنده و پوست برآورده . (ناظم الاطباء). و رجوع به توسف شود. || مقشر. || کریز کرده و پشم ریخته . (ناظم الاطباء).
متوصفلغتنامه دهخدامتوصف . [ م ُ ت َ وَص ْ ص ِ ] (ع ص ) موصوف و مشهور و نامدار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متأسفلغتنامه دهخدامتأسف . [ م ُ ت َ ءَس ْ س ِ ] (ع ص ) دریغکننده و درد خورنده و اندوهگین . (آنندراج ). کسی که تأسف دارد. (ناظم الاطباء). مهموم و محزون و کسی که دریغ می خورد و اندوهگین است . (ناظم الاطباء) : که عدل او ملجاءملهوفان و فضل او منجای متأسفان است . (سندبادن