متوقف کردندیکشنری فارسی به انگلیسیabandon, abort, arrest, cease, check, discontinue, ground, kill, rein, rest, stay, suspend, terminate, turn
متوقف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ردن، وقفه ایجاد کردن، مداخله کردن، پامیان گذاردن، درمیان آمدن، دخالت کردن گسیختن، بریدن، معترض شدن، جدا شدن
متوقف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر ف کردن، ایست دادن، راه رابستن آچمز کردن جلوگیری کردن، نگاه داشتن، بازداشتن وقفه ایجاد کردن ◄ متوقف کردن ازحرکت بازداشتن، متوقف کردن
متوقفلغتنامه دهخدامتوقف . [ م ُ ت َ وَق ْ ق ِ ] (ع ص ) درنگ کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- متوقف در امری ؛ مردد در آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- متوقف شدن ؛ درنگ کردن . در جائی ایستادن .
متوکفلغتنامه دهخدامتوکف . [ م ُ ت َ وَک ْ ک ِ ] (ع ص ) چشم دارنده بر خیر و نیکویی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که بر خیر و نیکویی یا بر خبری چشم دارد و نگران آن است . (ناظم الاطباء). || کسی که تعهدکاری میکند و مینگرد آن را. || کسی که پیش می آید و متعرض میشود تا هنگام ملاقات . (ناظم الاط
متوقففرهنگ فارسی عمید۱. ایستاده؛ در یکجامانده.۲. کسی که بر چیزی درنگ کند؛ درنگکننده.۳. حیران؛ عاجز؛ درمانده.
متوقفلغتنامه دهخدامتوقف . [ م ُ ت َ وَق ْ ق ِ ] (ع ص ) درنگ کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- متوقف در امری ؛ مردد در آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- متوقف شدن ؛ درنگ کردن . در جائی ایستادن .
متوقففرهنگ فارسی عمید۱. ایستاده؛ در یکجامانده.۲. کسی که بر چیزی درنگ کند؛ درنگکننده.۳. حیران؛ عاجز؛ درمانده.
متوقفلغتنامه دهخدامتوقف . [ م ُ ت َ وَق ْ ق ِ ] (ع ص ) درنگ کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- متوقف در امری ؛ مردد در آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- متوقف شدن ؛ درنگ کردن . در جائی ایستادن .
متوقففرهنگ فارسی عمید۱. ایستاده؛ در یکجامانده.۲. کسی که بر چیزی درنگ کند؛ درنگکننده.۳. حیران؛ عاجز؛ درمانده.
پوسیدگی متوقفarrested caries, arrested dental cariesواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پوسیدگی که پیشروی ندارد و غیرفعال شده است