متکلفلغتنامه دهخدامتکلف . [ م ُ ت َ ک َل ْ ل َ ] (ع ص ) آنچه به رنج و زحمت انجام شود. (از فرهنگ فارسی معین ). || آنچه به طبع گران آید، مقابل مطبوع . (از فرهنگ فارسی معین ) : و از فاصله ها یکی در بیشتر طباع خفیف و مطبوع بود یکی ثقیل و متکلف و این قسم را از این سبب ثقیل خ
متکلفلغتنامه دهخدامتکلف . [ م ُ ت َ ک َل ْ ل ِ ] (ع ص ) پیش آینده به کاری که افزون باشد از حاجت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، متکلفین : متکلف به نغمه در قرآن حق بیازردو خلق را بربود.سعدی (کلیات چ فروغی مواعظ ص <span class=
متکلففرهنگ فارسی عمید۱. شاعر یا نویسندهای که در اثر خود تکلف میکند.۲. کسی که کاری را بر عهده میگیرد و خود را در رنج و سختی میاندازد.
متکلفلغتنامه دهخدامتکلف . [ م ُ ت َ ک َل ْ ل َ ] (ع ص ) آنچه به رنج و زحمت انجام شود. (از فرهنگ فارسی معین ). || آنچه به طبع گران آید، مقابل مطبوع . (از فرهنگ فارسی معین ) : و از فاصله ها یکی در بیشتر طباع خفیف و مطبوع بود یکی ثقیل و متکلف و این قسم را از این سبب ثقیل خ
متکلفلغتنامه دهخدامتکلف . [ م ُ ت َ ک َل ْ ل ِ ] (ع ص ) پیش آینده به کاری که افزون باشد از حاجت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، متکلفین : متکلف به نغمه در قرآن حق بیازردو خلق را بربود.سعدی (کلیات چ فروغی مواعظ ص <span class=
متکلففرهنگ فارسی عمید۱. شاعر یا نویسندهای که در اثر خود تکلف میکند.۲. کسی که کاری را بر عهده میگیرد و خود را در رنج و سختی میاندازد.
متکلفلغتنامه دهخدامتکلف . [ م ُ ت َ ک َل ْ ل َ ] (ع ص ) آنچه به رنج و زحمت انجام شود. (از فرهنگ فارسی معین ). || آنچه به طبع گران آید، مقابل مطبوع . (از فرهنگ فارسی معین ) : و از فاصله ها یکی در بیشتر طباع خفیف و مطبوع بود یکی ثقیل و متکلف و این قسم را از این سبب ثقیل خ
متکلفلغتنامه دهخدامتکلف . [ م ُ ت َ ک َل ْ ل ِ ] (ع ص ) پیش آینده به کاری که افزون باشد از حاجت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، متکلفین : متکلف به نغمه در قرآن حق بیازردو خلق را بربود.سعدی (کلیات چ فروغی مواعظ ص <span class=
نامتکلفلغتنامه دهخدانامتکلف . [ م ُ ت َ ک َل ْ ل ِ ] (ص مرکب ) روان . ساده . بی تکلف . به دور از تکلف و تصنع : آن را بعبارتی شیرین سلس نامتکلف ادا کند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).