مثرودلغتنامه دهخدامثرود. [ م َ ] (ع اِ) ثرید. (منتهی الارب ) (آنندراج )(از اقرب الموارد). ترید. (ناظم الاطباء). اشکنه . ثریده . اُثرُدان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (ص ) ثوب مثرود؛ جامه ٔ در رنگ غوطه داده . (از منتهی الارب ). جامه ٔ غوطه ور در رنگ . || مردمجروح از معرکه برداشته شده . (نا
مطرودلغتنامه دهخدامطرود. [ م َ ] (ع ص ) رانده و دور کرده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رانده شده . (غیاث ). رانده شده . دور کرده شده . مردود شده . (ناظم الاطباء). رانده . رانده شده . دور کرده شده . طرید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هر که آخِربین تر او مسعودتر<b
مثرودةلغتنامه دهخدامثرودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) ارض مثرودة؛ زمین اندک باران رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مثرودیطوسلغتنامه دهخدامثرودیطوس . [ م َ ] (معرب ، اِ) پادزهر منسوب به مهرداد . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نخست این تریاق مهرداد کرد و اندروماخس گوشت افعی بر آن زیاده کرد و تریاق اندروماخس همان تریاق است با افزونی گوشت افعی و تریاق فاروق نیز همین تریاق مثرودیطوس و تریاک اندروماخس است . اخلاط آن ز
مثردیطوسلغتنامه دهخدامثردیطوس . [ م َ رَ ] (معرب ، اِ) به زبان یونانی دوایی است معجون و این مخفف مثرودیطوس است . (غیاث ) (آنندراج ). معجون ضد سمی که تهیه شدن آن را اول دفعه منسوب به مهرداد (میترادات ) پادشاه پنتوس از خاندان پارت میدانند. مثرودیطوس . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به مثرود یطوس شود.<
مقنودلغتنامه دهخدامقنود. [ م َ ] (ع ص ) سویق مقنود؛ پِسْت ِ قندآمیخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قندزده . قندریخته .مُقَنَّد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یا حبذاالکعک بلحم مثرودو خشکنان مع سویق مقنود.(از
خشک نانلغتنامه دهخداخشک نان . [ خ ُ ] (ص مرکب ) نان خشک . نان ته مانده ٔ سفره ها که در مطبخ جمع آرند و تر یا خشک آن را بگدایان دهند. (یادداشت بخط مؤلف ) : همی دربدر خشک نان باز جست مر او را همان پیشه بود از نخست . ابوشکوربلخی .یا حبذ
ثریدلغتنامه دهخداثرید. [ ث َ ] (معرب ، اِ)معرب ترید. (بحر الجواهر). تریت . تلیت . (عامیانه ). ابورزین . اشکنه . نان شکسته در کاسه . یخنی . اُثردان . مثرود. ثریده . ثُردَه . و آن غالباً از گوشت باشد. || نوعی از طعام که پاره های نان را در شوربای گوشت تر کنند. (از بحر الجواهر و لطائف ) (غیاث الل
مثرودةلغتنامه دهخدامثرودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) ارض مثرودة؛ زمین اندک باران رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مثرودیطوسلغتنامه دهخدامثرودیطوس . [ م َ ] (معرب ، اِ) پادزهر منسوب به مهرداد . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نخست این تریاق مهرداد کرد و اندروماخس گوشت افعی بر آن زیاده کرد و تریاق اندروماخس همان تریاق است با افزونی گوشت افعی و تریاق فاروق نیز همین تریاق مثرودیطوس و تریاک اندروماخس است . اخلاط آن ز