مجاجهفرهنگ فارسی معین(مُ جَ یا جِ) [ ع . مجاجة ] 1 - (اِ.) آن چه از دهان بیرون ریزند. 2 - عصارة شی ء.
مجاجةلغتنامه دهخدامجاجة. [ م ُج َ ] (ع اِ) خدوی انداخته . مجاج . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). خیو. آب دهن که بیرون افکنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجاج ومجاجات شود.
مجازةلغتنامه دهخدامجازة. [ م َ زَ ] (اِخ ) اول رمل الدهناء است . (منتهی الارب ). جایی است بین ذات العسره و سمیسه برراه بصره در اول رمل الدهناء. (از معجم البلدان ).
مجازةلغتنامه دهخدامجازة. [ م َ زَ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). وادی و قریه ای است از یمامه . (از معجم البلدان ). و رجوع به معجم البلدان شود.
مجازةلغتنامه دهخدامجازة. [ م َ زَ ] (ع اِ) راه در شوره زار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جای بسیارجوز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای پر از درخت گردکان . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || راه . مجاز. (از اقرب الموارد).- مجازة النهر</spa
مجوزهلغتنامه دهخدامجوزه .[ م ُ ج َوْ وَ زَ ] (اِ) قلب مزوجه یا قلب و تصحیف مزدوجه است . و مزوجه تاج صوفیان را گویند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || عمامه ٔ بسیار بزرگی که رجال ترک در دولت آل عثمان بر سر می نهادند.
مجاجاتلغتنامه دهخدامجاجات . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مجاجة، آنچه از دهن بیرون ریزند. آب دهن که بیرون افکنند : چون نفثات سحر کلام و مجاجات اقلام امیرخاقانی . (مرزبان نامه ). و رجوع به مجاج و مجاجة شود.
جکرةلغتنامه دهخداجکرة.[ ج َ رَ ] (ع مص ) اصرار کردن . لجاجت ورزیدن . (تاج العروس ). || (اِ) حاجت . (منتهی الارب ). || مجاجة. آب دهان . خدو. (از اقرب الموارد).
مجاجةلغتنامه دهخدامجاجة. [ م ُج َ ] (ع اِ) خدوی انداخته . مجاج . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). خیو. آب دهن که بیرون افکنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجاج ومجاجات شود.
مجاجلغتنامه دهخدامجاج . [ م ُ ](ع اِ) آب دهان که بیفکنند. (دهار) (از اقرب الموارد). خدوی انداخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مجاجة. (منتهی الارب ). || شیره ٔ هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || انگبین و آن را مجاج النحل نیز گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب المو
خیولغتنامه دهخداخیو. [ خ َ / خیو ] (اِ) تف ، آب دهن ، خلشک . (ناظم الاطباء). تفو، اخ تف ، خیم ، ته ، تهو، بزاق ، بصاق ، بساق ، لعاب ، رضاب ، لیاط، ریق ، خدو، انجوغ ، انجوخ ، لفج ،مجاجه . (یادداشت مؤلف ) : و این مهتران راکه رنجه نیارس