مجاوریلغتنامه دهخدامجاوری . [ م ُ وِ ] (حامص ) مجاور بودن . مقیم بودن . معتکف بودن : دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت . سعدی .و رجوع به مجاورشود.- مجاوری کردن ؛ اقامت کردن .
مجاورلغتنامه دهخدامجاور. [ م ُ وِ ] (ع ص ) همسایه . (دهار). همسایگی کننده . (غیاث ) (آنندراج ) همجوار و همسایه و در پهلو و در کنار و هم پهلو. (ناظم الاطباء) : ترا تا کعبه ٔ احسان شناسندمنم باکعبه ٔ احسان مجاور. امیرمعزی .آتش وقتی از
مجاورةلغتنامه دهخدامجاورة. [ م ُ وَ رَ ] (ع مص ) با کسی همسایگی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). همسایگی کردن . جِوار. جُوار. (از منتهی الارب ) (از آنندراج )(از اقرب الموارد). || اعتکاف کردن در مسجد. (تاج المصادر بیهقی ). به اعتکاف نشستن در مسجد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). به اعتک
مجاورةلغتنامه دهخدامجاورة. [ م ُوِ رَ ] (ع ص ) مؤنث مُجاوِر. رجوع به مجاور شود.- زاویتین مجاورتین ؛ دو زاویه ٔ مجاور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دو زاویه هنگامی مجاورند که یک ضلع مشترک داشته باشند. و رجوع به زاویه در همین لغت نامه شود.
مجاورفرهنگ فارسی عمید۱. همسایه؛ کسی که در محلی نزدیک مسکن کس دیگر اقامت اختیار کند و در آنجا به سر ببرد.۲. آنکه یا آنچه در کنار چیز دیگر قرار دارد.۳. کسی که برای به دست آوردن ثواب در یک مکان مقدس اقامت دارد.
کعبه شناسلغتنامه دهخداکعبه شناس . [ ک َ ب َ یا ب ِ ش ِ ] (نف مرکب ) شناسنده ٔ کعبه . آنکه کعبه شناسد. عارف به کعبه : خاطر خاقانی از آن کعبه شناس شد که اودر حرم خدایگان کرده بجان مجاوری .خاقانی .
عزم کردنلغتنامه دهخداعزم کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قصد کردن . آهنگ کردن : ز بعد یوسف ایوب صابر آمد بازبدهر بد صدوهفتاد و کرد عزم سفر. ناصرخسرو.گر کردی این عزم کسی را ز تفکرنفرین کندی هر کس بر آزر بتگر.
حرملغتنامه دهخداحرم . [ ح َ رَ ] (اِخ ) گرداگرد مکه . (محمودبن عمر ربنجنی ) (دهار). گرداگرد خانه . پیرامن کعبه . گرداگرد کعبه و مکه . (منتهی الارب ). حرم خدای . مکه . در مکه مقابل حل است : التنعیم ؛ موضع بمکة فی الحل ، لیس فی الحرم .مسافتی از پیرامن کعبه که صید در آن ناروا است . آن مقدار ارا
خدایگانلغتنامه دهخداخدایگان . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) گماشته خدا بر خلق . (المعجم ). پادشاه بزرگ . (برهان قاطع)(صحاح الفرس ) (فرهنگ اوبهی ) (انجمن آرای ناصری ). پادشاه . (از شرفنامه ٔ منیری ). بزرگ . سرور : خوبان همه سپاهند اوشان خدایگانست مر نیک بختیم را بر روی او نشا
ابوزکریالغتنامه دهخداابوزکریا. [ اَ زَ ک َ ری یا ] (اِخ ) یحیی بن معاذبن جعفر رازی واعظ. ابوالقاسم قشیری در رساله ذکر او آورده و وی را از جمله ٔ مشایخ شمرده است و گویداو یگانه ٔ وقت خویش بود و او را در رجا و امید و معرفت گفتارهاست . وی ببلخ شد و دیری بدانجا بزیست و ازآنجا به نیشابور رفت و در نیشا