افرضدیکشنری عربی به فارسیاجراکردن , از پيش بردن , وادار کردن , مجبورکردن , تاکيدکردن , تحميل کردن , اعمال نفوذ کردن , گرانبار کردن , ماليات بستن بر
زور بهکار بردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت کار بردن، تحمیل کردن، مجبورکردن، آوار کسی شدن، برخورد کردن انگیختن سخت گرفتن
هراوةدیکشنری عربی به فارسیچماق , چوبدستي سرکلفت , باچماق زدن , مجبورکردن , کتک زدن , چوب زدن , چماق زدن
ناگزیر کردنلغتنامه دهخداناگزیر کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناچار کردن . وادار کردن .- ناگزیر کردن از ؛ واداشتن به . مجبورکردن به . رجوع به ناگزیر شود.