مجدوبلغتنامه دهخدامجدوب . [ م َ ] (ع ص ) جای خشک بی نبات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مجذوبلغتنامه دهخدامجذوب . [ م َ ] (ع ص ) کشیده شده . (آنندراج ). کشیده شده و جذب شده . (ناظم الاطباء). کشیده . درکشیده . بکشیده . آهنجیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سوم آنکه آن مجذوب را هضم کند و از حالت خویش بگرداند تا ماننده ٔ او شود و او را هاضمه خوانند. (چهارمق
مجذوبفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] شیفته و فریفته.۲. (اسم، صفت) (تصوف) کسی که خداوند او را به مقامات عالی معنوی میرساند و برای خود برمیگزیند.۳. [قدیمی] جذبشده؛ کشیدهشده.
مجذوبلغتنامه دهخدامجذوب . [ م َ ] (ع ص ) کشیده شده . (آنندراج ). کشیده شده و جذب شده . (ناظم الاطباء). کشیده . درکشیده . بکشیده . آهنجیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سوم آنکه آن مجذوب را هضم کند و از حالت خویش بگرداند تا ماننده ٔ او شود و او را هاضمه خوانند. (چهارمق
مجذوبفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] شیفته و فریفته.۲. (اسم، صفت) (تصوف) کسی که خداوند او را به مقامات عالی معنوی میرساند و برای خود برمیگزیند.۳. [قدیمی] جذبشده؛ کشیدهشده.
حیدرمجذوبلغتنامه دهخداحیدرمجذوب . [ ح َ دَ م َ ] (اِخ ) میر علیشیر در مجالس النفایس او را نام برده است و نویسد این بیت را در وقت جنون گفته است :لب و دندان آن مه با چه ماندچو قندی بر برنج دانه دانه .رجوع به مجالس النفایس ص 28 شود.
مجذوبلغتنامه دهخدامجذوب . [ م َ ] (ع ص ) کشیده شده . (آنندراج ). کشیده شده و جذب شده . (ناظم الاطباء). کشیده . درکشیده . بکشیده . آهنجیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سوم آنکه آن مجذوب را هضم کند و از حالت خویش بگرداند تا ماننده ٔ او شود و او را هاضمه خوانند. (چهارمق
ابراهیم مجذوبلغتنامه دهخداابراهیم مجذوب . [ اِ م ِ م َ ] (اِخ ) بین عرفا معروف است و او را بسیار ستایش میکنند. در قرن ششم هجری میزیسته و از شاگردان شهاب الدین سهروردی بوده . و مجذوبش از آن جهت میگفتند که با مقام علمی شوریده گونه ای می نموده است .
مجذوبفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] شیفته و فریفته.۲. (اسم، صفت) (تصوف) کسی که خداوند او را به مقامات عالی معنوی میرساند و برای خود برمیگزیند.۳. [قدیمی] جذبشده؛ کشیدهشده.