مجلس فروزلغتنامه دهخدامجلس فروز. [ م َ ل ِ ف ُ ] (نف مرکب ) مجلس افروز. افروزنده ٔ مجلس . روشن کننده ٔ مجلس : در طبق مجمر مجلس فروزعود شکرساز و شکر عودسوز. نظامی .مرا کاین سخنهاست مجلس فروزچو آتش در او روشنایی و سوز. <p class="a
مجلزلغتنامه دهخدامجلز. [ م ُ ج َل ْ ل ِ ] (ع ص ) پی پیچنده بر تیر و تازیانه و دسته ٔ شمشیرو جز آن . (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که پی می پیچد بر دسته ٔ کارد و شمشیر و جز آن . (ناظم الاطباء). || نوردنده . (آنندراج ). آن که می نوردد و می پیچد چیزی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).<
مجلسلغتنامه دهخدامجلس . [ م َ ل َ ] (ع مص ) نشستن . (المصادر زوزنی ). نشستن . جلوس . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ).
مجلسدیکشنری عربی به فارسیمقام يا وظيفه صدارت عظمي , مقام وزارت دارايي , دفتر مهردار سلطنتي , انجمن , مشاوره , شورا , مجلس , کنکاشگاه
مجلسفرهنگ فارسی عمید۱. محل نشستن مردم؛ جای نشستن.۲. مکانی که در آن عدهای به منظوری خاص گرد هم میآیند.۳. مکانی که در آن نمایندگان سیاسی مردم برای قانونگذاری جمع میشوند.۴. نمایندگان مردم؛ پارلمان.۵. مواعظ و مطالبی که در جلسات مذهبی بیان میشود.۶. هریک از پردههای یک نمایش.۷. حضرت؛
مجلس فروزیلغتنامه دهخدامجلس فروزی . [ م َ ل ِ ف ُ ] (حامص مرکب ) مجلس افروزی . روشن ساختن مجلس : به مجلس فروزی دلم خوش بودکه چون شمع بر فرقم آتش بود. نظامی .و رجوع به مجلس فروز و مجلس افروزی شود.
شکرسازلغتنامه دهخداشکرساز. [ ش َ ک َ ] (نف مرکب )سازنده ٔ شکر. شکرریز. (یادداشت مؤلف ) : در طبق مجمر مجلس فروزعود شکرساز و شکر عودسوز.نظامی .و رجوع به شکرریز شود.
عودسوزلغتنامه دهخداعودسوز.(نف مرکب ) عودسوزنده . کسی که عود میسوزاند. آنکه عود بر آتش مینهد تا بسوزد و بوی خوش دهد : نشستند خوبان بربطنوازیکی عودسوز و یکی عودساز. فردوسی .صندل و عود هر سویی برپای باد ازو عودسوز و صندل سای . <
پیه سوزلغتنامه دهخداپیه سوز. (اِ مرکب ) پایه ٔ چراغی از سفال یا از مس و امثال آن که پیه یا روغن کرچک یا بزرک در آن ریختندی با فتیله ای از پنبه . پایه ٔ مسین و برآن چراغی سفالین و درآن چراغ روغن کرچک یا بزرک و پلیته ای که بشب می افروختند. ظرفی که در آن پیه سوزند. (آنندراج ). استوانه ٔ سفالین یا م
فروزلغتنامه دهخدافروز. [ ف ُ ] (اِ) تابش و روشنی و فروغ آفتاب و غیره . (برهان ) : زمان خواست زو نامور هفت روزبرفت آنکه بودش ز دانش فروز. فردوسی .- پرفروز ؛ پرتابش . بسیار روشن : ع
مجمرلغتنامه دهخدامجمر. [ م ِ م َ ] (ع اِ) آتشدان و تفکده و منقل و ظرفی که در آن زغال افروخته گذارند. (ناظم الاطباء). آنچه در آن زگال افروزند. (غیاث ) (آنندراج ) : برافروختم آتش زردهشت که با مجمر آورده بد از بهشت . دقیقی .یکی مجمر آ
مجلسلغتنامه دهخدامجلس . [ م َ ل َ ] (ع مص ) نشستن . (المصادر زوزنی ). نشستن . جلوس . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ).
مجلسدیکشنری عربی به فارسیمقام يا وظيفه صدارت عظمي , مقام وزارت دارايي , دفتر مهردار سلطنتي , انجمن , مشاوره , شورا , مجلس , کنکاشگاه
مجلسفرهنگ فارسی عمید۱. محل نشستن مردم؛ جای نشستن.۲. مکانی که در آن عدهای به منظوری خاص گرد هم میآیند.۳. مکانی که در آن نمایندگان سیاسی مردم برای قانونگذاری جمع میشوند.۴. نمایندگان مردم؛ پارلمان.۵. مواعظ و مطالبی که در جلسات مذهبی بیان میشود.۶. هریک از پردههای یک نمایش.۷. حضرت؛
مجلسلغتنامه دهخدامجلس . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) محل نشستن . مجلسة مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). محل نشستن مردمان . ج ، مجالس . (ناظم الاطباء). نشستنگاه . نشستنگه . نشستن جای . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || محل اجتماع و انجمن و محفل و مجمعجهت شور و مذاکره و مشاوره و مکال
خوش مجلسلغتنامه دهخداخوش مجلس . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ل ِ ](ص مرکب ) خوش محضر. خوش معاشرت . خوش نشست و برخاست .
ساز مجلسلغتنامه دهخداساز مجلس . [ زِ م َ ل ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آلات و ظروف مجلس میگساری . آلات شرابخانه . ساز شراب . سرویس میگساری به اصطلاح امروزی : [ در شرابخانه ] چندان طرایف سازهای مجلس بزم دید همه مرصع... پس آنچه ساز مجلس بود زرین و سیمین در صندوقی نهاد. (سمک
مجلسلغتنامه دهخدامجلس . [ م َ ل َ ] (ع مص ) نشستن . (المصادر زوزنی ). نشستن . جلوس . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ).
نقل مجلسلغتنامه دهخدانقل مجلس . [ ن ُ ل ِ م َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آجیل و تنقلی که در مجلس مهمانی و شب نشینی صرف کنند. شب چره : به شب نشینی زندانیان برم حسرت که نقل مجلسشان دانه های زنجیر است . ؟ || مشهور و مذکور مجلس . (آنند
ایستادگان مجلسلغتنامه دهخداایستادگان مجلس . [ دَ / دِ ن ِ م َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) از مناصب دربار صفوی که جزء جمع ایشک آقاسی باشی دیوان بوده اند : و امور و نسق مجلس از جماعت مجلس نشین و ترتیب نشینان و ایستادگان مجلس از اعلی تا ادنی متع