مجموعلغتنامه دهخدامجموع . [ م َ ] (ع ص ) گرد آورده از هر جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جمع شده و گرد آمده و گرد آورده و فراهم آمده . (ناظم الاطباء) : اِن فی ذلک لاَّیة لمن خاف عذاب الاخرة ذلک یوم مجموع له الناس و ذلک یوم مشهود. (قرآن 103/11
مجموعیلغتنامه دهخدامجموعی . [ م َ ] (حامص ) مجموع بودن . آسوده خاطر بودن .خاطرجمع بودن . آسودگی خاطر. فراغت بال : نه آدمی است که در خرمی و مجموعی به خستگان پراکنده بر نبخشاید. سعدی .و رجوع به مجموع شود.
مجموعدیکشنری عربی به فارسیجمع شده , متراکم , متراکم ساختن , تماميت , جمع کل , چيزدرست ودست نخورده , کل , کلي , تام , مطلق , مجموع , جمع , جمله , سرجمع , حاصل جمع , جمع کردن , سرجمع کردن , کليت , مقدار کلي
مجموعفرهنگ فارسی عمید۱. حاصل اضافه شدن چند چیز به هم؛ جمع؛ کل.۲. [قدیمی] گردآمده؛ گردآوردهشده.۳. (اسم) [قدیمی] = مجموعه۴. [قدیمی، مجاز] آسوده؛ راحت؛ خاطرجمع.۵. (قید) [قدیمی] همگی؛ کلاً؛ جمعاً.
بيروقراطيةدیکشنری عربی به فارسیرعايت تشريفات اداري بحد افراط , تاسيسات اداري , حکومت اداري , مجموع گماشتگان دولتي , کاغذ پراني , ديوان سالا ري
bureaucracyدیکشنری انگلیسی به فارسیبوروکراسی، دیوان سالاری، تاسیسات اداری، حکومت اداری، کاغذ پرانی، مجموع گماشتگان دولتی، مقرراتی واهل کاغذ بازی، رعایت تشریفات اداری بحد افراط
bureaucraciesدیکشنری انگلیسی به فارسیبوروکراسی، دیوان سالاری، تاسیسات اداری، حکومت اداری، کاغذ پرانی، مجموع گماشتگان دولتی، مقرراتی واهل کاغذ بازی، رعایت تشریفات اداری بحد افراط
مجموعلغتنامه دهخدامجموع . [ م َ ] (ع ص ) گرد آورده از هر جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جمع شده و گرد آمده و گرد آورده و فراهم آمده . (ناظم الاطباء) : اِن فی ذلک لاَّیة لمن خاف عذاب الاخرة ذلک یوم مجموع له الناس و ذلک یوم مشهود. (قرآن 103/11
مجموعدیکشنری عربی به فارسیجمع شده , متراکم , متراکم ساختن , تماميت , جمع کل , چيزدرست ودست نخورده , کل , کلي , تام , مطلق , مجموع , جمع , جمله , سرجمع , حاصل جمع , جمع کردن , سرجمع کردن , کليت , مقدار کلي
مجموعفرهنگ فارسی عمید۱. حاصل اضافه شدن چند چیز به هم؛ جمع؛ کل.۲. [قدیمی] گردآمده؛ گردآوردهشده.۳. (اسم) [قدیمی] = مجموعه۴. [قدیمی، مجاز] آسوده؛ راحت؛ خاطرجمع.۵. (قید) [قدیمی] همگی؛ کلاً؛ جمعاً.
خط مجموعلغتنامه دهخداخط مجموع . [ خ َطْطِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خط رمز. خط تندنویس . خطی که از یک عده علامات ترکیب شده و برای نوشتن قول و گفتاری بکار رود. (یادداشت بخط مؤلف ). مقابل خط مبسوط، یعنی خط متعارف .
خطالمجموعلغتنامه دهخداخطالمجموع . [ خ َطْ طُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) فن بکار بستن علامات اختصاری و قراردادی برای تسریع در ثبت اقوالی که گفته میشود، تندنویس با علائم خاص این فن علامتهای خاص داردکه مورد پذیرش همه تندنویسانست و در این علائم بیشترتکیه بر تلفظ کلمات شده است و با بکار بستن آنها ثبت اقوال
مجموعلغتنامه دهخدامجموع . [ م َ ] (ع ص ) گرد آورده از هر جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جمع شده و گرد آمده و گرد آورده و فراهم آمده . (ناظم الاطباء) : اِن فی ذلک لاَّیة لمن خاف عذاب الاخرة ذلک یوم مجموع له الناس و ذلک یوم مشهود. (قرآن 103/11
نامجموعلغتنامه دهخدانامجموع . [م َ ] (ص مرکب ) پراکنده . پریشان . آشفته . نابسامان .- خاطر نامجموع ؛ خاطر غیرمجموع و پریشان و مشوش .
من حیث المجموعلغتنامه دهخدامن حیث المجموع . [ م ِ ح َ ثِل ْ م َ ] (ع ق مرکب ) بر روی هم . روی هم رفته . (یادداشت مرحوم دهخدا): من حیث المجموع باید این کار خوب تمام شود.