مجهارلغتنامه دهخدامجهار. [ م ِ ] (ع ص ) کسی که عادت دارد که سخن آشکارا گوید. مِجهَر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سخن و آواز بلند. (از اقرب الموارد).
مجعارلغتنامه دهخدامجعار. [ م ِ ] (ع ص ) رجل مجعار؛ مرد بسیارخشک طبیعت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آن که یبوست مزاج دارد. و منه حدیث عمر: «انی مجعارالبطن »؛ ای یابس الطبیعة. (از ذیل اقرب الموارد).
مجهورلغتنامه دهخدامجهور. [ ] (اِخ ) طایفه ای از ایلهای کرد ایران که در حدود 500 خانوار است و در کوههای السه قلاخ اطراف اسدآباد و زهاب سکونت دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 61).
مجهورلغتنامه دهخدامجهور. [ م َ ] (ع ص ) پاک شده و صاف شده . (ناظم الاطباء). || آشکار. آشکار شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیدا.- حروف مجهور ؛ رجوع به «حرف مجهور» و «مجهورة» شود.
مزحورلغتنامه دهخدامزحور. [ م َ ] (ع ص ) مردزُفت . (منتهی الارب ). مرد سخت بخیل و زفت . || کسی که گرفتار بیماری زحیر باشد و آن که شکایت از زحیر (سخت روان شدن شکم ) کند. (از ناظم الاطباء).
مجهرلغتنامه دهخدامجهر. [ م ُ هََ ] (ع ص ) کلام مجهر؛ سخن بلند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخن بلند و آشکار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجهار شود.