محاجةلغتنامه دهخدامحاجة. [ م ُ حاج ْ ج َ ] (ع مص ) حجاج . (منتهی الارب ). با کسی حجت گفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). حجت آوردن . || خصومت کردن . قال اﷲ تعالی اتحاجونی فی اﷲ. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ). || مغلوب کردن کسی به اظهار حجت علیه او. (از لسان العرب ).
محوزهلغتنامه دهخدامحوزه . [ م ُ ح َوْوَ زَ ] (اِخ ) نامی برای قم و توابع آن . آنچه از دیگر شهرها که به نزدیک قم اند با قم جمع کرده اند و اضافت نموده و آن را محوزه می خوانند. (تاریخ قم ص 56).
محاجهفرهنگ فارسی معین(مُ جِّ) [ ع . محاجة ] (مص ل .) 1 - حجت آوردن . 2 - دشمنی کردن . 3 - بحث همراه با پرخاش ، بگومگو، یکی به دو.
محاجهفرهنگ مترادف و متضاد۱. خصومت، خصومتورزی، دشمنی ۲. استدلال، برهان ۳. جدل، مباحثه ۴. حجت آوردن، دلیل آوردن، استدلال کردن ۵. خصومت ورزیدن
دام داشتنلغتنامه دهخدادام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .<p class
محاجهفرهنگ فارسی معین(مُ جِّ) [ ع . محاجة ] (مص ل .) 1 - حجت آوردن . 2 - دشمنی کردن . 3 - بحث همراه با پرخاش ، بگومگو، یکی به دو.
محاجهفرهنگ مترادف و متضاد۱. خصومت، خصومتورزی، دشمنی ۲. استدلال، برهان ۳. جدل، مباحثه ۴. حجت آوردن، دلیل آوردن، استدلال کردن ۵. خصومت ورزیدن