محايددیکشنری عربی به فارسیخنثي کردن , اخته کردن , وابسته به جنس خنثي , خنثي , بي طرف , بي غرض , اسم يا صفتي که نه مذکر و نه مونث است , خواجه , بيطرف , بدون جانبداري , بيرنگ , نادر گير
ماتmatte, flat 3واژههای مصوب فرهنگستانویژگی سطحی که برّاقیت آن در زاویۀ 60 درجه در گسترۀ صفر تا ده و در زاویۀ 85 درجه در گسترۀ صفر تا پانزده قرار دارد
ورنی ماتflat varnish, matte varnishواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ورنی که با درصد معینی ماتکننده ترکیب میشود تا در هنگام خشک شدن جلوهای مات بیابد
محادلغتنامه دهخدامحاد. [ م ُ حادد ] (ع ص ) مزاحم . || مانع. || مخالف . || پیوسته و متصل . || پهلوی هم و هم حد. (ناظم الاطباء). رجوع به محادة شود.
محایدةلغتنامه دهخدامحایدة. [ م ُ ی َ دَ ] (ع مص ) حیاد. (منتهی الارب ). یک سوی شدن از چیزی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی ). از چیزی بگردیدن . (المصادر زوزنی ). میل کردن از. بگشتن از. (یادداشت مرحوم دهخدا) .
محایدةلغتنامه دهخدامحایدة. [ م ُ ی ِ دَ ] (ع ص ) یک سو شونده از چیزی . (از منتهی الارب ). || کشور بیطرف (در تداول امروزه ٔ عرب زبانان ).