محاکاةلغتنامه دهخدامحاکاة. [ م ُ ] (ع مص ) حکاء. محاکا. محاکات . حکایت کردن قول و فعل کسی را بدون زیادت و نقصان .(منتهی الارب ). چیزی را حکایت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). حکایت کردن . (ناظم الاطباء). || مشابه شدن . مشابه بودن . (منتهی الارب ). || سخن گفتن . || محکم بستن گره را. (ناظم الاطباء).
مهاکاةلغتنامه دهخدامهاکاة. [ م ُ ] (ع مص ) سبک شمردن عقل کسی را. (منتهی الارب ). سبک شمردن عقل و دانش کسی را. (ناظم الاطباء). کوچک دانستن و حقیر شمردن عقل کسی را. استصغار عقل کسی . (از اقرب الموارد).
محاقةلغتنامه دهخدامحاقة. [ م ُ حاق ْ ق َ ] (ع مص ) حقاق . خصومت کردن با کسی . || دعوی حق خود کردن . (منتهی الارب ).
محاکةلغتنامه دهخدامحاکة. [ م َ ک َ ] (ع اِ) مکان و جای بافتن جامه . (منتهی الارب ). دکان جولاهه . کارگاه جولاه . ج ، محاکات . (مهذب الاسماء).
محاکةلغتنامه دهخدامحاکة. [ م ُ حاک ْ ک َ ] (ع مص ) برابری کردن و با هم پهلو سودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
محایقةلغتنامه دهخدامحایقة. [م ُ ی َ ق َ ] (ع مص ) حسد کردن کسی را. || دشمن داشتن کسی را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
محاکاتلغتنامه دهخدامحاکات . [ م ُ ] (ع مص ) محاکاة. با هم حکایت کردن . (غیاث ). حکایت کردن قول یا فعل کسی بی زیادت و نقصان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عین گفته ٔ کسی را نقل کردن . بازگو کردن . رجوع به محاکاة شود.
محاکاتفرهنگ فارسی معین(مُ) [ ع . محاکاة ] (مص م .) 1 - حکایت کردن با یکدیگر. 2 - مشابه کسی یا چیزی شدن .
محاکالغتنامه دهخدامحاکا. [ م ُ ] (ازع ، اِمص ) مخفف محاکات که بمعنی با هم سخن گفتن است .(غیاث ) (آنندراج ). رجوع به محاکاة شود : چنگی بده بلورین ماهی آبدارچون آب لرزه وقت محاکا بر افکند. خاقانی .مایه ٔ سودا در این صداع چه چیز است <b