لغتنامه دهخدا
معطلی . [ م ُ ع َطْ طَ ] (حامص ) درنگی و دیری . (ناظم الاطباء). گرفتار چیزی شدن و وقت خود را صرف آن کردن : پختن این غذا یک ساعت معطلی دارد. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). منتظر ماندن . انتظار.- بدون معطلی ؛ بی معطلی . بدون درنگ . بدون انتظار ک