خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محجل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محجل
/mohajjal/
معنی
۱. اسبی که دست یا دستوپایش سفید باشد؛ اسب دستوپاسفید.
۲. آنکه دستوپایش بر اثر وضو سفید شده است.
۳. [مجاز] پاک و پرهیزکار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
محجل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ‹محجول› [قدیمی] mohajjal ۱. اسبی که دست یا دستوپایش سفید باشد؛ اسب دستوپاسفید.۲. آنکه دستوپایش بر اثر وضو سفید شده است.۳. [مجاز] پاک و پرهیزکار.
-
محجل
لغتنامه دهخدا
محجل . [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) آنکه بند از دست چپ شتر برداشته بر دست راست وی نهد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که بند بر دست راست شتر می نهد. (ناظم الاطباء).
-
محجل
لغتنامه دهخدا
محجل . [ م ُ ح َج ْ ج َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از ماده ٔ حِجل به معنی سپیدی . رجوع به حجل شود: فرس محجل ؛ اسبی که هر چهار دست و پای وی سفید باشد. (منتهی الارب ). اسب سرخ رنگ یا سیاه که هر چهار پای او سفید باشد. (غیاث ). اسبی که چهار دست و پای وی سپید با...
-
محجل
فرهنگ فارسی معین
(مَ حَ جَّ) [ ع . ] (ص .) اسبی که دست و پایش سفید باشد.
-
واژههای همآوا
-
مهجل
لغتنامه دهخدا
مهجل . [ م َ ج ِ ] (ع اِ) راه زهدان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مهبل . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || راه آب . (منتهی الارب ).
-
مهجل
لغتنامه دهخدا
مهجل . [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) آنکه مهمل و بی شبان می گذارد شتران را. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || آنکه ضایع می کند مال را. (ناظم الاطباء). ضایعنماینده ٔ مال . (آنندراج ). و رجوع به اهجال شود.
-
جستوجو در متن
-
حجیل
لغتنامه دهخدا
حجیل . [ ح َ ] (ع ص ) اسب محجل به سه عضو. (منتهی الارب ). اسبی که سه دست و پای وی سفید باشد. (ناظم الاطباء).
-
محجول
لغتنامه دهخدا
محجول . [م َ ] (ع ص ) حایل شده . (ناظم الاطباء). || محجل : فرس محجول ؛ اسبی که تحجیل دارد و در دست و پای وی سپیدی باشد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
خاراشکن
لغتنامه دهخدا
خاراشکن . [ ش َ / ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) سخت محکم . آنکه سنگ خارا بشکند. قوی . بسیار سخت : یکی اسب باید مرا گام زن سم او ز پولاد خاراشکن . فردوسی .حبذا اسبی محجّل مرکبی تازی نژادنعل او پروین نشان و سم او خاراشکن . منوچهری .همواره پشت و یار من پوئیده بر...
-
محجلین
لغتنامه دهخدا
محجلین . [ م ُ ح َج ْ ج َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ محجل (در حالت نصبی و جری ).- قائد الغرالمحجلین ؛ لقبی است علی علیه السلام را، پیشوای گروه سپیدجبهگان ودست و پای سفیدان از کثرت وضو و مسح ، و یا آنکه مأخوذ است از حدیث نبوی که : امتی الغر المحجلون یوم القیا...
-
طلق
لغتنامه دهخدا
طلق .[ طَ ] (ع اِ) آهو. ج ، اطلاق . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || سگ شکاری . || (ص ) ناقه ٔ بر سر خود گذاشته . (منتهی الارب ). شتر غیرمقید.- طلق الوجه ؛ خندان و گشاده روی . (منتهی الارب ). گشاده روی . (مهذب الاسماء). خوشرو. بشاش .- طلق الیدین ...
-
اغر
لغتنامه دهخدا
اغر. [ اَ غ َرر ] (ع ص ، اِ) سپیدپیشانی . (آنندراج ). سپیدروی . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). سفیدروی . (مهذب الاسماء خطی ). || مرد نیکو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نیک مرد. الحسن . (از اقرب الموارد). || کریم افعال . نمایان کر...
-
زبیر
لغتنامه دهخدا
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن عوام . صحابی است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). زبیربن عوام قرشی اسدی مکنی به ابوعبداﷲ، حواری پیغمبر (ص ) است که به دست عمیربن جرموز بقتل رسید. من خود درباب نسب فرزندان او یادداشت هایی گردآوری کرده ام . (از تاج العروس ). ...