محرفةلغتنامه دهخدامحرفة. [ م ُ ح َرْ رِ ف َ ] (ع ص ) تأنیث مُحَرِّف . رجوع به محرف شود. || (در اصطلاح منطق ) قضیه ٔ محرفة، هر قضیه ٔ شرطی که صیغتش به وضع دال بر مصاحبت یا عناد نبود اما مفهوم قضیه اقتضاء مصاحبتی یا عنادی کند. (اساس الاقتباس ص 126).
این مرد (= معرفه) از آن مرد (= معرفه) جوانتر است.گویش اصفهانی تکیه ای: ne(n) marde az nu(n) marde ǰevuntar-a. طاری: in merde az un merd ǰevuntar-a. طامه ای: ni merd az nu merd ǰevuntar-e. طرقی: in merde az un merde ǰevuntar-a. کشه ای: in merd az un merd ǰevuntar-a. نطنزی: nen merde ǰevuntar az non merde-ya.
معرفیهلغتنامه دهخدامعرفیه . [ م ُ ع َرْ رِ فی ی َ ] (اِخ ) نام قبیله ای از صفاهان و این منسوب به معرف و آن شخصی باشد که چون کسی پیش سلاطین و امرا رود و مجهول الحال باشد بیان اوصاف و نسبت او را ادا کند تا درخور آن عنایات شود. (آنندراج ).
معرفهلغتنامه دهخدامعرفه . [ م َ رِ ف َ ] (ع اِمص ) معرفة. معرفت . رجوع به معرفة و معرفت شود. || (اِ) (اصطلاح دستوری ) اسمی است که نزد مخاطب معلوم و معهود باشد؛ مثلاً اگر کسی به مخاطب خود بگوید: «عاقبت خانه را فروختم و دکانها را خریدم » مقصود این است : خانه و دکانهائی را که شما اطلاع دارید... (
معرفةلغتنامه دهخدامعرفة. [ م َ رِ ف َ] (ع مص ) شناختن . (ترجمان القرآن ) (المصادر زوزنی ).شناختن و دانستن بعد نادانی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). دانستن چیزی با حسی از حواس پنجگانه . (از اقرب الموارد). و رجوع به معرفت شود.- معرفةالاحشاء ؛ قسمتی
محرفات شرطیلغتنامه دهخدامحرفات شرطی . [ م ُ ح َرْ رَ ت ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )رجوع به «قضایای محرفه » شود. (اساس الاقتباس ص 127).
قضیه ٔ محرفهلغتنامه دهخداقضیه ٔ محرفه . [ ق َضی ی َ / ی ِ ی ِ م ُ ح َرْ رَ ف َ / ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به قضیه ٔ منحرفه و رجوع به قضیة شود.
محلجلغتنامه دهخدامحلج . [ م ُ ح َل ْ ل ِ ] (ع ص ) حلاجی کننده . پنبه زن : از محرفه ٔ معرفت ملاعب تا مخارقه ٔ دلیران مغالب بسی راه است و کمان مجلحان خونخوار نه به بازوی محلجان دست کار است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 416).
قضیه ٔ منحرفهلغتنامه دهخداقضیه ٔ منحرفه . [ق َ ضی ی َ / ی ِ ی ِ م ُ ح َ رِ ف َ / ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) مصطلح منطقیان چنان است که هر قضیه ٔ حملی راکه سوری مقارن محمولش باشد منحرفه خوانند و هر قضیه ٔ شرطی را که صیغتش به وضع دال ب
طغرالغتنامه دهخداطغرا. [ طُ ] (ع اِ) طُغْری ̍. القابی باشد که بر سر فرمان پادشاهان مینویسند، و در قدیم خطی بوده است منحنی که بر سر احکام ملوک میکشیده اند. (برهان ). نوعی از خط پیچیده ٔ حروف که به آن خط بر فرمان پادشاهان القاب نویسند. ظاهراً این لفظ ترکی است ، در مناظرالانشاء نوشته که : طغرا خ