محزنلغتنامه دهخدامحزن . [ م ُ ح َزْ زَ ] (ع ص ) اندوهگین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اندوهگین شده و دلتنگ شده . (ناظم الاطباء).
محزنلغتنامه دهخدامحزن . [ م ُ ح َزْ زِ ] (ع ص ) اندوهگین کننده . (از منتهی الارب ). هرآنچه سبب اندوه و آزردگی میگردد. (ناظم الاطباء).
محزنلغتنامه دهخدامحزن . [ م ُ زِ ] (ع ص ) اندوهگین کننده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). هر آنچه سبب اندوه و آزردگی میگردد. (ناظم الاطباء). غم انگیز. غم آور. انده آور: موسیقی محزن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
محزندیکشنری عربی به فارسیسوگناک , اسفناک , رقت اور , زار , تيز , تند وتلخ , زننده , نيشدار , گوشه دار
محجنلغتنامه دهخدامحجن . [ م ِ ج َ ] (اِخ ) ابن الادرع الاسلمی صحابی است و در آغاز ساکن مدینه بود سپس به بصره آمد و نقشه ٔ مسجد آن شهر را کشید. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 837).
محجنلغتنامه دهخدامحجن . [ م ِ ج َ ] (ع اِ) عصای کج . (منتهی الارب ). و هر چوبی که سرش خمانیده و کج کرده باشند مانند چوگان و جز آن . ج ، محاجن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چوگان . (غیاث ) (دهار). صولجان : پدید آمد هلال از جانب کوه بسان زعفران آلوده محجن .<br
محجنلغتنامه دهخدامحجن . [ م ُ ج َ ] (ع ص ) گیاه خرد و ضعیف . (ناظم الاطباء). گیاه ریز که برگ برآرد. (آنندراج ).
مهجنلغتنامه دهخدامهجن .[ م ُ ج ِ ] (ع ص ) خداوند شتران گزیده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گشنی که باردار می کند ماده شتر جوان را. (ناظم الاطباء). و رجوع به اهجان شود.