محصمةلغتنامه دهخدامحصمة. [ م ِ ص َ م َ ] (ع اِ) خایسک آهنگران . (منتهی الارب ). چکش آهنگری . (ناظم الاطباء).
محسمةلغتنامه دهخدامحسمة. [ م َ س َ م َ ] (ع اِ) سبب بریده شدن .یقال هذا محسمةالداء؛ یعنی این سبب قطع درد میگردد.(از منتهی الارب ). چیزی که سبب میشود قطع چیزی را. || آن چیزی که داغ میکند. (ناظم الاطباء).
خایسکلغتنامه دهخداخایسک . [ ی ِ ] (اِ) پتک باشد که آهنگران بکار برند. (شرفنامه ٔ منیری ). صیت . (منتهی الارب ). فطیس . (زمخشری ) : بپولاد و خایسک آهنگران فرو برده مسمارهای گران . فردوسی .گر ز او مغفر چون سنگ صلایه شکنددر سرش مغز