محصورةلغتنامه دهخدامحصورة.[ م َ رَ ] (ع ص ) مؤنث محصور. رجوع به محصور شود.- قضیه ٔ محصورة . رجوع به حصر قضایا و اساس الاقتباس ص 83 شود.
مَحْشُورَةًفرهنگ واژگان قرآنگردآوري شده -محشور شده(کلمه حشر به معناي بيرون کردن و کوچ دادن قومي از قرارگاهشان به زور و جبر است)
محصوراءلغتنامه دهخدامحصوراء. [ م َ ] (اِخ ) نام دو آب است بنی سلول و بنی کلاب را. (از معجم البلدان ).
حصریةلغتنامه دهخداحصریة. [ ح َ ری ی َ ] (ص نسبی ) (اصطلاح منطق ) (قضیه ٔ...) قضیه ٔ محصورة. رجوع به محصورة و حصر قضایا شود.
محصوراتلغتنامه دهخدامحصورات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ محصورة.- محصورات اربعه ؛ موجبه ٔ کلیه ، سالبه ٔ کلیه ، موجبه ٔ جزئیه و سالبه ٔجزئیه . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به موجبه ... شود.
شکم گرفتهلغتنامه دهخداشکم گرفته . [ ش ِ ک َ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) رنجور از یبوست و مبتلا به یبوست طبع. (ناظم الاطباء). محصور : تغلب گفت اصل او (یعنی تفسیر) من فسرت الفرس اذا رکضتها محصورة لینطلق حصرها: اصل او آن باشد که اسب شکم گر
شخصیةلغتنامه دهخداشخصیة. [ ش َ صی ی َ ](ع ص نسبی ) مؤنث شخصی . منسوب به شخص . ج ، شخصیات .- احوال شخصیة ؛ مسائل مربوط به شخص از نظر تابعیت و سن و جنسیت و ولادت و فوت و ازدواج و طلاق . رجوع به احوال شخصی شود.- قضیه ٔ شخصیة ؛ در اصطلاح منط