محنت زدهلغتنامه دهخدامحنت زده . [ م ِ ن َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ممتحن . محنت رسیده . دردمند. بدبخت . آزرده و غمگین . گرفتاررنج و سختی . که بدبختی بدو رسیده باشد : محنت زده و غریب و رنجوردشمن کامی ز دوستان دور. <p class="aut
محنطلغتنامه دهخدامحنط. [ م ُ ح َن ْ ن َ ] (ع ص ) آنکه حنوط پاشد بر میت . (آنندراج ). || رسیده از گیاه رمث . مُحَنَّط. (ناظم الاطباء).
محنطلغتنامه دهخدامحنط. [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) گیاه رمث سپید گشته . پخته شده و رسیده از گیاه رمث . (ناظم الاطباء).
محنثلغتنامه دهخدامحنث . [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) کسی که بزه مند می کند و خلاف سوگند می گرداند. (ناظم الاطباء). خلاف سوگند کنند. (از منتهی الارب ). || کسی که مایل می گرداند از باطل به سوی حق . || رسوای بدبخت . (ناظم الاطباء).
محنت آگینلغتنامه دهخدامحنت آگین . [ م ِ ن َ ] (ص مرکب ) پر از محنت . محنت زده . پردرد و غم : محنت آگین شدم چنانکه کنون نکند هیچ شادیی اثرم .مسعودسعد.
دشمن کامفرهنگ فارسی عمیدکسی که اوضاع و احوالش بر وفق مراد دشمن است؛ مطابق کام و آرزوی دشمن؛ تیرهبخت: ◻︎ محنتزدهای غریب و رنجور / دشمنکامی ز دوستان دور (نظامی۳: ۴۱۵).
عزادارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ار، گریان، گریهکنان، اشکریزان، غمگین، محنتزده، عزیزمرده، مادرمرده، مصیبتدیده، مصیبتزده، ماتمدیده، ماتمزده، درسوگ نشسته، ماتمگرفته، نوحهخوان، مصیبتخوان اشکبار، تَر [◄ نمناک 341]
محنتلغتنامه دهخدامحنت . [ م ِ ن َ ] (ع اِ) بلا. آفت . (ناظم الاطباء). بلیه . مقابل منحت . (یادداشت مرحوم دهخدا). گرفتاری . فتنه . (منتهی الارب ). ج ، محن : که را محنتی سخت خواهد رسیدبه کمتر سخن محنت آید بدید. ابوشکور.ای شاه چه بود
محنتلغتنامه دهخدامحنت . [ م ِ ن َ ] (ع اِ) بلا. آفت . (ناظم الاطباء). بلیه . مقابل منحت . (یادداشت مرحوم دهخدا). گرفتاری . فتنه . (منتهی الارب ). ج ، محن : که را محنتی سخت خواهد رسیدبه کمتر سخن محنت آید بدید. ابوشکور.ای شاه چه بود