محنطلغتنامه دهخدامحنط. [ م ُ ح َن ْ ن َ ] (ع ص ) آنکه حنوط پاشد بر میت . (آنندراج ). || رسیده از گیاه رمث . مُحَنَّط. (ناظم الاطباء).
محنطلغتنامه دهخدامحنط. [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) گیاه رمث سپید گشته . پخته شده و رسیده از گیاه رمث . (ناظم الاطباء).
محنثلغتنامه دهخدامحنث . [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) کسی که بزه مند می کند و خلاف سوگند می گرداند. (ناظم الاطباء). خلاف سوگند کنند. (از منتهی الارب ). || کسی که مایل می گرداند از باطل به سوی حق . || رسوای بدبخت . (ناظم الاطباء).
محنت بردنلغتنامه دهخدامحنت بردن . [ م ِ ن َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن محنت . تحمل اندوه و غم کردن . رنج و سختی بردن . || زدودن و زایل کردن غم و اندوه . برطرف کردن سختی و مشقت .
افغانواژهنامه آزادفریاد، فغان، ناله، زاری، غوغا، فریاد از درد مصیبتی. همچنان نام قبیله یی است در مناطق مرزی بین افغانستان و پاکستان که شکل معرب اوغان می باشد شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست حافظ مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست حافظ آن با
مستمندلغتنامه دهخدامستمند. [ م ُ م َ ] (ص مرکب )غمین و اندوهناک . (جهانگیری ). صاحب غم و رنج و محنت و اندوه . چه مست به معنی غم و اندوه و مند به معنی صاحب و خداوند باشد. (برهان ). اندوهگین . غمگین . (غیاث ). مستومند. زار. ملول . پریشان . غمنده : به چشم آمدش هوم خود ب
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) سهیلی (شیخ ...). ملقب به امیرنظام الدین . دولتشاه سمرقندی در تذکره ٔ خود ص 509 ببعد آرد: امیر اعظم فاضل نظام الدین شیخ احمد سهیلی زید درجته ، و این نامدار عالی تبار را در الوس جغتای خانواده ای بزرگ است و اجداد کرام او
دردلغتنامه دهخدادرد. [ دَ ] (اِ) وجع. الم . تألم . هو ادراک المحسوس المنافی ، من حیث هو مناف . (یادداشت مرحوم دهخدا). درد، خبر یافتن است ازحال ناطبیعی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رنج تن و رنج روح و رنج دل و آزار و وجع و الم . (ناظم الاطباء). رنج شدید عضوی یا عمومی که تحملش دشوار باشد. احساس نا
محنتلغتنامه دهخدامحنت . [ م ِ ن َ ] (ع اِ) بلا. آفت . (ناظم الاطباء). بلیه . مقابل منحت . (یادداشت مرحوم دهخدا). گرفتاری . فتنه . (منتهی الارب ). ج ، محن : که را محنتی سخت خواهد رسیدبه کمتر سخن محنت آید بدید. ابوشکور.ای شاه چه بود
محنتلغتنامه دهخدامحنت . [ م ِ ن َ ] (ع اِ) بلا. آفت . (ناظم الاطباء). بلیه . مقابل منحت . (یادداشت مرحوم دهخدا). گرفتاری . فتنه . (منتهی الارب ). ج ، محن : که را محنتی سخت خواهد رسیدبه کمتر سخن محنت آید بدید. ابوشکور.ای شاه چه بود