محنطلغتنامه دهخدامحنط. [ م ُ ح َن ْ ن َ ] (ع ص ) آنکه حنوط پاشد بر میت . (آنندراج ). || رسیده از گیاه رمث . مُحَنَّط. (ناظم الاطباء).
محنطلغتنامه دهخدامحنط. [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) گیاه رمث سپید گشته . پخته شده و رسیده از گیاه رمث . (ناظم الاطباء).
محنثلغتنامه دهخدامحنث . [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) کسی که بزه مند می کند و خلاف سوگند می گرداند. (ناظم الاطباء). خلاف سوگند کنند. (از منتهی الارب ). || کسی که مایل می گرداند از باطل به سوی حق . || رسوای بدبخت . (ناظم الاطباء).
محنذلغتنامه دهخدامحنذ. [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) کسی که بسیار آب در شراب می آمیزد. || آنکه اندک می آمیزد. (ناظم الاطباء). کسی که اندک آب آمیزد در شراب بسیار. (آنندراج ).
محنتلغتنامه دهخدامحنت . [ م ِ ن َ ] (ع اِ) بلا. آفت . (ناظم الاطباء). بلیه . مقابل منحت . (یادداشت مرحوم دهخدا). گرفتاری . فتنه . (منتهی الارب ). ج ، محن : که را محنتی سخت خواهد رسیدبه کمتر سخن محنت آید بدید. ابوشکور.ای شاه چه بود
مهنتلغتنامه دهخدامهنت . [ م ُ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چانف بخش بمپور شهرستان ایرانشهر در 65هزارگزی جنوب بمپور کنار راه مالرو چانف به نیکشهر. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
مهنتلغتنامه دهخدامهنت . [ م َ ن َ / م ِ ن َ ] (ع مص ) مَهن . خدمت کردن . (منتهی الارب ). مهنة. رجوع به مهنة شود.
محنطةلغتنامه دهخدامحنطة. [ م ُ ح َن ْ ن َ طَ ] (ع ص ) مؤنث محنط: اقمشة المومیاء المحنطة. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محنط شود.
محنطةلغتنامه دهخدامحنطة. [ م ُ ح َن ْ ن َ طَ ] (ع ص ) مؤنث محنط: اقمشة المومیاء المحنطة. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محنط شود.