فرایندهای شکلگیری محوطه،روند شکلگیری محوطهsite formation processes, formation processesواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از فرایندهای طبیعی و فرهنگی که بهصورت منفرد یا توأمان به شکلگیری و دگرگونی هر محوطة باستانی و مواد فرهنگی و طبیعی آن منجر میشود
محوطهلغتنامه دهخدامحوطه . [ م ُ ح َوْ وَ طَ ] (ع ص ) محوطة. رجوع به محوطة شود. || (اِ) ساحت . فضا. عرصه . گشادگی و فراخنا.
محوطةلغتنامه دهخدامحوطة. [ م ُ ح َوْ وَ طَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث محوط. محوطه . دیواربرکشیده . دیوارکشیده . که در پیرامون دیوار دارد. دیواربست . هر جای محصور و محدود. هر جای که از دیوار و جز آن احاطه شده باشد و هر کشتزار محدودی . (از ناظم الاطباء). صاحب غیاث اللغات گوید اسم ظرف است از تحویط که سو
ساحةدیکشنری عربی به فارسیيارد(63 اينچ يا 3 فوت) , محوطه يا ميدان , محصور کردن , انبار کردن(در حياط) , واحد مقياس طول انگليسي معادل 4419/0 متر
فضافرهنگ مترادف و متضاد۱. جا، حجم، حیاط، ساحت، صحن، عرصه، محوطه، مکان، میدان ۲. آتمسفر، آسمان، سپهر، فلک، کیهان، هوا ۳. جو، محیط
محل تفریحفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی جگاه، گردشگاه، پارک بازی، زمین تفریحات، ساحل، پلاژ، استخر، حوض، زمین بازی، محوطۀ بازی، میدان، اوت ییلاق، منطقۀ خوشآبوهوا
محوطهلغتنامه دهخدامحوطه . [ م ُ ح َوْ وَ طَ ] (ع ص ) محوطة. رجوع به محوطة شود. || (اِ) ساحت . فضا. عرصه . گشادگی و فراخنا.
محوطهلغتنامه دهخدامحوطه . [ م ُ ح َوْ وَ طَ ] (ع ص ) محوطة. رجوع به محوطة شود. || (اِ) ساحت . فضا. عرصه . گشادگی و فراخنا.
حوزۀ معیشت محوطهsite catchment area, site territory catchment area, site catchmentواژههای مصوب فرهنگستانناحیۀ پیرامون یک استقرار یا قرارگاه که غالباً منبع تأمین مواد اولیۀ موردنیاز ساکنان آن برای تهیۀ خوراک و ساختن ابزار بوده است
بررسی بهرهگاه محوطهsite exploitation surveyواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای ارزیابی نسبتاً استاندارد محدودهای که ساکنان یک محوطه معمولاً از آن استفاده میکردند