محکومةلغتنامه دهخدامحکومة. [ م َ م َ ] (ع ص ) مؤنث محکوم . رجوع به محکوم به شود. || مقهور. مطیع. گردن نهاده . فرس محکومة؛ اسب لگام کرده شده . (از منتهی الارب ). اسب لگام کرده شده و دهنه زده شده . (ناظم الاطباء).
معقومةلغتنامه دهخدامعقومة. [ م َ م َ ] (ع ص ) رحم معقومة؛ رحم بسته که قبول نکند آبستنی . (منتهی الارب ). زهدان بسته و نازا که قبول آبستنی نکند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عقیمة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به عقیمة شود.
مهکامهفرهنگ نامها(تلفظ: mah kāme) (مَهکام + ه (پسوندنسبت)) ، منسوب به مهکام ؛(به مجاز) آرزوی زیبای روی.
محکومیلغتنامه دهخدامحکومی . [ م َ ] (حامص ) حالت و چگونگی محکوم : حرص رباخواره ز محرومی است تاج رضا بر سر محکومی است .نظامی (مخزن الاسرار ص 156).