مخراقلغتنامه دهخدامخراق . [ م ِ ] (ع ص ) مرد نیکوتن ، دراز باشد یا نه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نیکوتن تناور خواه دراز باشد یا کوتاه . (ناظم الاطباء). || آنکه در هر کاری که درآید به خوبی سرانجام دهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و متصرف در امور که در هر کار
مخراقفرهنگ فارسی معین(مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد نیک اندام . 2 - جوانمرد. 3 - چیزی شبیه تازیانه که از پارچة دراز درهم بافته درست می کنند.
مخروقلغتنامه دهخدامخروق . [ م َ ] (ع ص ) مرد بی بخت که مال به دستش نیاید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مرد بدبخت که مال به دستش نیاید. (ناظم الاطباء).
مخیریقلغتنامه دهخدامخیریق . [ م ُ خ َ ] (اِخ ) یکی از علماء متمول و ثروتمند یهود بود که در زمان حضرت رسول مسلمان شد و اموالش را به پیغمبر بخشید، تا در هر راهی که لازم باشد خرج کند. وی در جنگ احد شهید شد، و در حدیث آمده است که : مخیریق سائق یهود و سلمان سائق فارسی و بلال سائق حبشه . (از اعلام زر
مخرقلغتنامه دهخدامخرق . [ م ُ خ َ ر رِ ] (ع ص ) پاره کننده و از هم درنده . (غیاث ). درنده و پاره پاره گرداننده . (از آنندراج )(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شکافنده و پاره کننده . (ناظم الاطباء). || بسیار دروغ گو. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مخرقلغتنامه دهخدامخرق . [ م ُ رِ ] (ع ص ) سرگشته و متحیر گرداننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سرگردان کننده و متحیرنماینده . (ناظم الاطباء).
ابومخراقلغتنامه دهخداابومخراق . [ اَ م ِ ] (اِخ ) جویریةبن اسمأبن عبیدبن اسمأبن عبیدبن مخراق . محدث است .
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) مسلم بن ابی عمران البطین . یا مسلم بن مخراق . از روات حدیث است .
مصعلغتنامه دهخدامصع. [ م َ ص ِ / م َ ] (ع ص ) مرد به سختی شمشیرزن . (ناظم الاطباء). مرد شمشیرزن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرد استواراندام توانا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || پیر زحار . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || با مخراق دربازنده . (
ابومخراقلغتنامه دهخداابومخراق . [ اَ م ِ ] (اِخ ) جویریةبن اسمأبن عبیدبن اسمأبن عبیدبن مخراق . محدث است .